برای آن پیرمردی که با چشمان بسته ساز میزند
سالهاست پیرمردی را میشناسم که در کوچه پس کوچههای این شهر ساز میزند. جایش ثابت نیست. گاهی این کوچه گاهی آن کوچه. نمیدانم روی چه مبنایی انتخاب میکند. ساز زدنش زمان مخصوصی هم ندارد. گاهی صبح زود . گاهی سر ظهر. اما به هر حال سالهاست میزند و باید کلی خوش شانس باشی که بتوانی در زمان و مکان مناسب سر برسی و موسیقی نواختنش را گوش کنی. ببینی. حس کنی.
اما اگر خوش شانس بودی و به موقع رسیدی حتما میایستی. تا آخرین نت میایستی. امکان ندارد بتوانی نصفه گوش کنی و راهت را بکشی و بروی. آن وقت آن نتها تا بار بعد که در کوچهای دیگر بهش برخورد میکنی در ذهنت ماندگار میشوند. خودت هم نمیدانی چگونه اما انگاری حک میشود.
اصلا چشم و گوشت همه جای شهر دنبالش میگردد. دنبال سایهای از آن پیرمردی که ساز میزند
سالهاست این پیرمرد را میشناسم و سالهاست نمیدانم جواب این نواختن را چگونه باید بدهم. سکوت کنم؟ لبخند بزنم؟ سری تکان بدهم؟ سکهای بیندازم؟ بروم جلویش من هم ادای ساز زدن در بیاورم و مثلا همراهیش کنم؟
نمیدانم. واقعا نمیدانم. هر بار کاری کردهام. سعی کردهام به نسبت حسی که از موسیقیش میگیرم عکس العملی مناسب داشته باشم. اما واقعا نمیدانم. فقط کاش توانسته باشم به او بگویم که خوب مینوازد که عالی مینوازد که کاش هیچ وقت دست از نواختن برندارد
برچسبها: دست نوشته
2 Comments:
امکان وب نویسی ندارم و کم میام خوبی دوقلوها خوبند
baraye chand neveshtat pm gozashtam chon modatha bood ke be webloget sar nazade bodam delam az halam rozaegaremon sakht gerefte
ارسال یک نظر
<< Home