چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۰

یک ساله شدند

ک سال است که مامان شده‌ام. مامان شده‌ام. مامان
یک سال است خانواده‌مان چهار نفری شده است. چهار نفری. خانواده چهار نفری
یک سال است. امروز ، اول تیر، یک ساله شدند. یک سالگی
دو موجود کوچک که هر روز بیشتر شخصیتشان شکل می‌گیرد و پافشاری می‌کنند که نسیت به هم متفاوت باشند تا ما باور کنیم که دو موجود جدایند. گیریم با هم و در یک روز و به اختلاف یک دقیقه دنیا آمده باشند.
یکی محتاط و احساساتی و لجباز و ریز بین که وقتی عصبی می‌شود جیغ می‌کشد و غذای جامد را بیشتر از مایع دوست دارد و از اینکه لباس و کلاه و جوراب تنش کنی بدش می‌آید و حرکاتی تند و تیز دارد
و دیگری کنجکاو است و بی‌توجه از هر چه بخواهد بالا و پایین می‌رود به هر چه خطرناک است دست می‌زند و هر جا که نباید می‌رود. سمج است و جهان را کلی تر می‌بیند. سخت ارتباط‌تر است و مایعات را بیشتر می‌پسندد. شبیه آدم بزرگ‌ها نگاه می‌کند و کودکانه می‌خندد
جای جای خانه از خودشان نشانه‌ای گذاشته‌اند. از اسباب بازیهایی که همه جا پخش است. تا میزهای بدون شیشه خانه و آین‌ه ها ی جمع شده. از کمد لباسهایی که هر روز وسایلش پخش زمین می‌شود و انواع و اقسام مواد خوراکی و شیشه شیر که در آشپزخانه خودنمایی می‌کند. و اینکه از هز وسیله کودکانه ی در خانه ما دو تا پیدا میشود.

یک سال است که قیافه خانه عوض شده. یک سال است که نخودچی کشمش هستند
یک سال است که من تجربه‌های جدیدی را تجربه می‌کنم
هر لحظه کاری نو
حرکتی نو
اتفاقی نو
تصویری نو


یک سال است زندگی جور دیگری شده است

دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۰

اتفاق افتاده است

فکر می‌کنم مرحله بعد از دلتنگی حسادت باشد. تا برایت اتفاق نیفتد نمی‌توانی حس کنی از چه مدل حسادتی صحبت می‌کنم.
برای کسی که توی زندگیش هیچ وقت آدم حسودی به حساب نمی‌آمده است تجربه حسادت چیز غریبی است
وقتی مدام دلت تنگ است و هیچ چیز درمان این همه نبود نیست. کم کم به همه چیز حسادت می‌کنی. به آدمهای دوروبرش، به هر کس که می‌تواند او را نزدیک ببیند، لمس کند، بو بکشد. به هوایی که نفس می‌کشد، زمینی که قدم برمیدارد. به همه چیز و همه کس حسود می‌شوی.
تازگیها حسود شده ام