شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۶

شما هم دوست دارین؟



عاشق این تخم مرغ شانسیام
یه زرورق خوشگل
شکلات شیرین و تلخ
یک بسته در بسنه
و هیجان کادوی توش
...
یه کادوی کوچولو که باید سر همش کنی

و....
***
فکر میکنم کل زندگی و هر لحظش شبیه یه تخم مرغ شانسیه

چهارشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۶

چرا گوش کوب قلمبه است؟ ....چرا آب تو تلمبه است؟

از دیشب کلی کلافم . چرا؟ نمیدونم.
به همه چی گیر میدم و غر غر میکنم
همه چیز انگاری روی اعصابمه . از به هم ریختگی خونه تا کنسرت ایرانی دیشب و لباس پوشیدن ادما .
از کمبود وقتم واسه درس خوندن تا تنبلی خودم واسه درس خوندن و به خونه رسیدن که به نظرم به همه چی شبیه جز خونه دم عید
از مهمون بازی
از ریشهای آراد.
از چی بپوشم چی بپوشم صبح که خودش یه پروسه است.
خلاصه اخلاق ندارم ابادا و اصلا
حالا تو این گیر و ویر . این شعره نیما یوشیج هم افتاده تو سرم
که:
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ «تلاجن» سايه ها رنگ سياسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .


یه چیزی رو مغزم انگاری داره راه میره.. مثل یک قشون مورچه سیاه پشت سر هم.
و فعلا هیچ حشره کشی کارساز نبوده.

حتی خوردن گز و کشمش هم کمکی به شیرین شدن اخلاقم نکرد

حالا ببینم چی میشه؟
فعلا که به قول یه دوست.... "این خانه سگ دارد"

یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶

آیا تو آن گمگشته ام هستی؟

وقتی بعد از 4 سال شکوفه های سفید را بر روی درختان تپه های عباس آباد دیدم، میخواستم از توی تاکسی بپرم بیرون و پر دربیارم
چرا دبی شکوفه نداره؟؟؟.
وقتی بوی عید خورد تو دماغم و این هوای بهاری قلقلکم داد فکر کردم از این بهتر دیگه امکان نداره.
مرده شوره هوای تابستونی و یک نواخت امارات را ببرند
وقتی همه فامیل را خونه مامایی بابایی دیدم ، بغلشون کردم و بهشون گفتم که چقدر دوسشون دارم کلی انرژی بهم داد.
چقدر دلم سوخت که 4 تا عید نبودم
سر ناهار وقتی اولین شاخه ترخون را از تو سبد سبزی خوردن گذاشتم دهنم و مزه مزه اش کردم به خودم لعنت فرستادم که رفتم کشوری که اصلا چیزی به اسم ترخون را نمیشناسن و نمیارن.
وقتی اولین عیدی تا نشده لا قران را گرفتم تو ذهنم یه دودوتا چهار تا کردم دیدم به پول اینجا هیچی نمیشه. اما با حساب کتاب دل چقدر ارزش داره. و لذتشو بردم.
وقتی دوستم روز آخر دعوتمون کرد رستورانی تو ولیعصر و من منوی غذا و قیمتهاشو دیدم فکر کردم خدایا چرا انقدر گرون؟؟؟ چه خبره؟؟ یه سالاد شیرازی 1500 تومن!!! با این حقوقا کی میتونه اینجوری ناهار بخوره؟ بعدش فکر کردم چقدر دوستم به من علاقه داشته که من را آورده یه همچین رستورانی تا بهم نشون بده دوستم داره.... (هر چند اگر فلافل انقلاب هم بود فرقی نداشت)
****
میدونی!
4 روز کم بود . با اینکه شبها فقط 2 ساعت خوابیدم و سعی کردم هر لحظه را زندگی کنم. بازم 4 روز کم بود. تو این 4 سال من سالی 3 بار را ایران رفته ام . اما عید نبوده.
تو این 4 سال هر بار بیشتر و بیشتر تو ذهنم دچار تناقض میشم. .
دچار میشم. تبدیل پول میکنم و اخلاقها را مقایسه میکنم. کمبودها را میشمرم هی میگم ایران این را داره ولی امارات نداره عوضش امارات اونو داره ولی ایران نداره.. و در آخر تصمیم میگیرم که فقط از هر چی که هست لذت ببرم.
گفتگوی ذهنی و دوگانه شدن. چیزیه که تو این 4 سال دائم همراهم هست
من در کشوری زندگی میکنم که خیلی خیلی به وطنم نزدیکه و برای همین این شانس را دارم که خیلی دچار حس غربت و دور افتادگی نشم.
ولی این نزدیکی باعث میشه چیزهای زیادی ببینم که دوگانه ترم بکنه.
توی عید اینجا پر از ایرانیه. نمیدونم چند تاشون همونقدر که من از سفرم به ایران لذت بردم از سفر به دبی لذت میبرن؟؟؟ امیدوارم همشون لذت ببرن.
امیدوارم کنسرتهایی که برای هر نفر 225 درهم حداقل قیمتشه بهشون برای تمام سال انرژی بده. امیدوارم رفتن به مراکز خرید و رستورانهای عجیب و غریب اینجا شاد و سرزندشون کنه.
امیدوارم شنا کردن در ساحل آزاد بدون حفاظ و چادر تجربه شیرینی براشون باشه. امیدوارم کلوپ های شبانه و نوشیدن مشروب سر خوششون کنه.
امیدوارم دیدن این همه ماشین مدل بالا باعث شه چشاشون برق بیفته!!!!
***
اما تو این 4 سال به ندرت دیدم ایرانی با تمام خرجهایی که اینجا میکنه بتونه ذره ای دلشاد ی و لطف و مهربونی را به عنوان سوغات همراه خودش ببره ایران.
. این همه خرج برای اینکه لحظه ای احساس کنی جاهایی که انگاری تو مملکت خودت دچار خلا ئت کرده داری پرشون میکنی.
ملیون ملیون.
کاش واقعا پر شه حتی قد یه انگشت دونه.
کاش نشستن تو رستوران هتل مدینه الجمیرا و خوردن یک لابستر گنده همراه با شراب به تو همونقدر انرژی و لذت بده که بو کردن و جویدن یک شاخه ترخون به من.
اون وقت تعادل برقرار میشه. مگه نه؟

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

خورشیدی 1386



سال 1386 خورشیدی بر تک تکتون مبارک.دوستتون دارم
و امیدوارم سال جدید براتون پر از عشق باشد و برکت .

*************
من دارم برای 4 روز میرم ایران. 4 سال است که عید ایران نبوده ام.
برای همین اگر دوست داشتین میتونین یک کلیک کنید و همراه من شادی کنید و قر بدید که......
( جای همتون خالی)

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۵

روح بزرگت را میستایم


غزال را به خوبی یادم هست. شاد. شیطون و همیشه خندان. دوست دوستم بود و سالها هم مدرسه ای بودیم.
چند هفته پیش در پرس و جووی از دوستان دبیرستان خبر دار شدم که 1 سالی است درگیر تومور مغز شده و در عین حال خودش را وقف موسساتی همچون محک کرده.
برایم جالب بود.
احساس بد از حال دوستی قدیمی و در عین حال ، حسی خوب از اینکه اسیر بیماری نشده و خودش را وقف کارهای خیر کرده.
در اینترنت دنبالش گشتم. پیدایش کردم .
وبلاگش را
وبلگ موسسه ای که میخواهد ثبت کند.
از طریق همین وبلاگ با خبر شدم که گویی سلامتی اش را باز یافته
موسسه سپاس ( سلامتی پس از سرطان).
****
دو ست داشتم به شما معرفیش کنم.
عزیزی را که بیماریش را باور نکرد.
و قدرتمند در برابر ان ایستاد. با دلی شاد و لبی خندان . مثل همیشه.

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵





روز جهانی زن مبارک



تاریخچه هشتم مارس روز جهانی زن

روز جهانی زن - ویکی پدیا

روز زن در ایران باستان

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

آنها تنها نیستند




**************
اینبار دستجمعی - آبچینوس

عکس هاس کسوف از زنان در بند

تجمع آرام زنان در جلوی دادگاه انقلاب به خشونت کشیده شد

*******
ما آنها را تنها نمیگذاریم
لطفاامضا کنید

پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۵

دوست دارم این طوری باشم




پسر بچه ای وارد يک بستنی فروشی شد و پشت ميزی نشست. پيشخدمت يک ليوان آب برايش آورد.
پسر بچه پرسيد: يک بستنی ميوه ای چند است؟ پيشخدمت پاسخ داد: پنجاه سنت. پسر بچه دستش را
در جيبش فرو برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسيد : يک بستنی ساده چند است؟ در همين
حال تعدادی از مشتريان در اتتظار ميز خالی بودند. پيشخدمت با عصبانيت پاسخ داد : 35 سنت. پسر دوباره
سکه هايش را شمرد و گفت: لطفا يک بستنی ساده. پيشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت.
پسرک نيز پس از خوردن بستني پول را به صندوق پرداخت و رفت. وقتی پيشخدمت بازگشت، از آنچه ديد حيرت کرد
. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی دو سکه پنج سنتی و پنج سکه يک سنتی گذاشته شده بود برای انعام پيشخدمت.