سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۰

دنیای کودکانه دوقلویی

هنوز سیزده ماهشان تمام نشده . اما چند روزی است که دیگر مثل سابق دعوایشان نمیشود. این یک سر اسباب بازی را بگیرد آن یکی آن سرش را و دو تایی جیغ بزنند. این روزها ، مینشینند کنار هم و با هم حرف میزنند. من که نمیفهمم چه میگویند اما هر چه هست سر خودشان دوتایی خوب گرم میشود. یکیشان با این اسباب بازی موزیکالها آهنگ میزند ( یعنی هی دکمه اش را فشار میدهد) و آن یکی دست دستی میکند یا وسیله ای را در هوا تکان میدهد. میروند روی مبل و با هم پایین می آیند. میروند زیر میز و برای رسیدن به پایه سمت چپ میز از روی هم ردمیشوند و مسابقه میدهند. پستونک هم را برمیدارند و میگذارند. خلاصه ماجراهای دو نفره با نمکی را درست میکنند که خالی از تماشا نیست.
یکی را که لخت میکنم آن یکی دستش را میکند توی ناف برادرش و هی تعجب میکند.. . و یا هی به پوشک خودش نگاه میکند و بعد به پوشک طرف مقابلش. باز تعجب میکند.
صبح ها که از خواب بیدار میشوند هر کدوم توی تختهایشان می‏ایستند و از دو طرف اتاق شروع به صحبت میکنند. احتمالا گزارش خوابهایی که دیده‏اند را میدهند یا برای تمام روز برنامه ریزی میکنند. من صبح ها از صدای این اصوات بیدار میشوم

پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۰

ساحلی نیست

در حال موج سواریم این روزها
بالا پایین میشوم
و گاهی در آب فرو میروم
و در همان هنگام چند قلپی آب میرود توی حلقم
و دوباره می‏آیم روی آب و آسمان آبی
و آفتاب بالای سرم
و دوباره موجی و من
و دوباره پایین
حباب حباب

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۰

کشف تابستانه

چند شب است وقتی میروم توی تخت ، زیر این لحافی که دوازده ماه سال روی همین تخت جا خوش کرده است ،هوس تابستانهای تهران را میکنم. هوس تغییر پتوی های ملافه شده با ملافه ها و شمدهای خنک تابستانی. هوس تغییر بلوز شلوار گرم با پیرهن نازک خواب.
و آن لحظه که بعد از ماه ها با آن لباس آستین حلقه ای به زیر خنکای ملافه میخزیدم و سلولهای تنم از برخورد با بافت پارچه مور مور می شد.