دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۷

اولین روز مدرسه، از جلو نظام

آغاز سال نو، با شادی و سرور
هم‌دوش و هم‌زبان، حرکت به سوی نور
آغاز مدرسه، فصل شکفتن است
در زنگ مدرسه، بیداری من است
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام
مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید
فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید
شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار
دانش به نسل ما، می‌بخشد اعتبار
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام
ای در کنار ما، آموزگار ما چون شمع روشنی،
در روزگار ما روشن ز نور توست،
کاشانه دلم در کار من تویی، حلال مشکلم
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام
فردا از آن توست، ای نسل چاره‌ساز با یاری خدا، آینده را بساز
فردای روشن است، با وحدت کلام از ما تو را درود، از ما تو را سلام
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام
***************


روز اول مهر را دوست دارم. بوی پاییزش. اون صبح زود بیدار شدن. همه چی نو. کیف . کفش. بوی پاک کن و مداد سوسمار نشان و اون تراشهای رنگ وارنگ.
اولین کیفم قرمز بود. چرمی . از این حالتهای شبه سامسونتی کوچولو. روش عکس مدرسه موشها بود. مانتو شلوارو مقنعه هم همه سرمه ای بود. از شب قبلش انقده خوشحال بودم که میخوام برم مدرسه که نگو.
اسم مدرسم " امید انقلاب " بود . توی خیابان رازان ، میدان محسنی . منطقه 3 تهران. درش سبز بوز. با یه پرده بزرگ سبز رنگ. که آویزان بود بعد از در. کلاسهای اول و دفتر مدرسه و اتاق بهداشت همه تو نیمچه حیاط بالا بود. همانجا هم صف بستیم و کلاس بندی شدیم. اسم معلمم "خانم هاشمی" بود. یادش به خیر چقدر دوسش داشتم و دارم. آخرین بار که دیدمش سال اول دانشگاه بودم. تو صف اتوبوس دیدمش.
یادمه سر کلاس ردیف وسط میز سوم نفر وسط میشستم.

هنوز اون فضا ، اون صدا که میگفت

حالا قشنگ بگو
بلند بگو
ب با آ چی میشه؟
و ما که داد میزدیم
با ، با ، با میشه

در ذهنمه

5 Comments:

At ۴:۴۷ بعدازظهر, Blogger MHMD Moeini said...

یک حس نوستالژیک قوی دوید توی همه رگهای تنم ... همشاگردی سلام ... همشاگردی سلام ...

 
At ۶:۵۵ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

اين شعر رو با آهنگش خوندم تا آخر :)
---------
براي من روز اول مدرسه خيلي خاطره انگيزه چون همون روز مثل فرفره در رفتم و من بدو خانوم ناظم بدو :)) ماجرا اين بود كه اون روزا يه كم غير عادي و وضعيت جنگي بود و اينجوري نبود كه از قبل اماده ي مدرسه رفتن شده باشيم روز اول هم بدون صف هر كسي رو فرستاده بودن سر كلاس. به من هم گفتن برو سر فلان كلاس من هم همچين كه درو باز كردم ديدم يه خانوم بد اخلاق بلند گفت بچه برو بيرون تو كه شاگرد كلاس من نيستي!! آقا منو مي گي چنون اشكي سرازير شد و اصلاً نفهميدم چطور از مدرسه در رفتم

 
At ۸:۳۳ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

اما من از روز اول مدرسه هیچی یادم نمیاد.

 
At ۹:۱۴ قبل‌ازظهر, Blogger مسافر کوچولو said...

يادش بخير ؛ اولين روز مدرسه خودم تنها رفتم مدرسه
تازه دست يك پسر گريون ديگه هم كه دم در بود گرفتم بردمش تو
يادش بخير زماني كه كل دانشمون همش بقول آورا يه ب با يه آ بود
مسافر كوچولو

 
At ۸:۳۰ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

هیچ وقت اول مهر رو دوست نداشتم!

 

ارسال یک نظر

<< Home