شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۷

این آینه سیاه



گیرم چشمان من ستاره باران
قلبم دریایی
روحم سبز
اما وقتی خودم در آینه جز سیاهی نمیبینم
حالا هی شما بیایید و بگویید : فلان !
اصلا من رفتم
این همه عشق هم پیشکش خودتان
تو و او و همه آنها

6 Comments:

At ۱۰:۱۶ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

خوبی دوست چه پر ایهام

 
At ۴:۳۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

گریه تا حدی خوب است عزیزم

من هم دلم برای میهن و شهرم تنگه

خوب بشم میرم باز هم

ولی اگر تا خوبه خوب شدنم طاقت بیارم

 
At ۶:۱۳ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

سلام آورا جان
خوبي خواهر؟
من يه مادربزرگي دارم كه هروقت آمپول ب-12 مي زنه انگار كه ردبول خورده :)
حالا همين خانوم هروقت مي گه يه طوريمه و فلان بيماري رو دارم ( كه مثلاً دكترا فكر مي كنن نداره) مي گه اينا هيچي سرشون نمي شه من خودم بدن خودمو بهتر مي شناسم :))
-------------
مي گم حالا كه متن ها ي خوشگل مي نويسي ما تخته كنيم وبلاگمونو ديگه ، نه؟
:)

 
At ۵:۲۲ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

سلام عزیز دل. ممنون از اینکه حالم رو پرسیدی. منم دلم برات تنگ شده دوستم. ایمیلم رو پرسیده بودی. همونیه که همیشه بوده. یا توی مسنجر آف بذار. روزهات شاد و شبهات شادتر.

 
At ۵:۵۵ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

آن سياهي تو نيستي ؛ دقت كن! در وسط سياهي نوري هست. آفرين خودت را پيدا كردي

بيا بيا دلدار من؛ دلدار من
در آ در آ در كار من؛ در كار من
تويي تويي گل زار من ؛ گل زار من
بگو بگو اسرار من ؛ اسرار من

 
At ۱۰:۴۰ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

نمیدونم چرا اینجور وقتا ویررم میگیره عاقلانه فکر کنم: خب گمانم که رفتی دوست عزیز! اما کجا؟ فکر جایش را کرده ای؟

 

ارسال یک نظر

<< Home