من و این دستبند سبز
از من میپرسه : " تا کی میخوای این دستبند سبز را دستت کنی؟"
جواب میدم : " تا هر وقت لازم باشه"
و توذهنم ادامه میدم " این حداقل کاری است که میتونم بکنم"
از من میپرسه : " تا کی میخوای این دستبند سبز را دستت کنی؟"
کمتر از یک هفته پیش مامانم برگشت آمریکا و من و پسرها،صبح تا آمدن آراد را داریم با هم و بدون کمک تجربه میکنیم. اولش فکر کردم خیلی سخت باشه. همه هم میگفتند سخته. اما خدا را شکر نخودچی کیشمیش من پسرهای آرومی هستند و علاوه بر اون فهمیدند که اگه میخوان من دست مستخدم فیلیپینی و هندی ندهشون بهتر است با من همکاری کنند.
احتمالا اگر به جای هقت سال پیش الان میخواستم وبلاگ ذرست کنم ، اسش را میگذاشتم " مامان دوقلوها" ، چون تقریبا همه دارند کم کم به این اسم صدایم میکند
میدونی هیچ ضمانتی نیست که من برای لحظه دیگه باشم ، هیچ ضمانتی نیست که تو باشی.