دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

من و این دستبند سبز

از من میپرسه : " تا کی میخوای این دستبند سبز را دستت کنی؟"
جواب میدم : " تا هر وقت لازم باشه"

و توذهنم ادامه میدم " این حداقل کاری است که میتونم بکنم"

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

من و گنجشکهای خونه

کمتر از یک هفته پیش مامانم برگشت آمریکا و من و پسرها،صبح تا آمدن آراد را داریم با هم و بدون کمک تجربه میکنیم. اولش فکر کردم خیلی سخت باشه. همه هم میگفتند سخته. اما خدا را شکر نخودچی کیشمیش من پسرهای آرومی هستند و علاوه بر اون فهمیدند که اگه میخوان من دست مستخدم فیلیپینی و هندی ندهشون بهتر است با من همکاری کنند.
به هر حال این مدت تجربه های جالبی با هم داشتیم.
بعضی روزها هر دو با هم بیدار میشوند. شیر میخواهند . دلشان بازی میخواهد و بعد هر دو با هم میخوابند.
بعضی روزها به محض اینکه یکیشون میخوابه اون یکی بیدار میشه.
هر کدام سختی ها و مزیتهای خودش را داره.
مثلا وقتی کارهاشون با هم است . من وقتی هر دو خوابند وقت دارم به کارهای خودم برسم. در عین حال که هماهنگ کردن شیر دادن به جفتشون و بقیه قسمتها کمی مشکل تر از حالت عادی است.
اما اگه دونه دونه بیدار بشند من دیگه هیچ وقتی برای خودم ندارم ، هرچند رسیدگی به اونها راحت تره.

مخصوصا که دو هفته ای هست به کار شریف انگشت و شست خوردن با ولع تمام مشغولند و من باید چهار چشمی مراقب باشم . دستکش هم که دستشون میکنم پارچه را میخورند

امیدوارم هر چه زودتر این عادت از سرشون بیفته

پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۹

گزارشی از حالمان

احتمالا اگر به جای هقت سال پیش الان میخواستم وبلاگ ذرست کنم ، اسش را میگذاشتم " مامان دوقلوها" ، چون تقریبا همه دارند کم کم به این اسم صدایم میکند

دو قلوهای نخودچی کیشمیش خوبند. بزرگ شده اند. . امروز دقیقا سه ماه و نیمه اند.
خواب شبشان تنظیم شده و این نعمت بزرگی است که به من اجازه میدهند شبها چند ساعتی را بی دغدغه بخوابم.

دیشب مامان بعد از چهار ماه از پیشم رفت و من از امروز شرایط جدیدی را دارم با بچه ها تجربه میکنم

هوای دبی هنوز گرم و شرجی است و امکان اینکه بشه پنجره ها را باز گذاشت و یا اینکه سه تایی با هم بریم بیرون را نداریم.... مگر شبها
در نتیجه سه نفری سعی میکنیم در طول روز و در خانه با هم خوش بگذرونیم.
مثلا من تمام تلاشم را میکنم که از این سنشون که داره تند تند میگذره کلی لذت ببرم. از این بوی نوزادی که میدند. از این خنده های گاه و بی گاه که بعضی وقتها صدا دار میشه. از اینکه هنوز میتونم به راحتی بغلشون کنم

خلاصه فعلا همه چیز مرتبه. ممنون از همتون که جویای حال و احوال ما هستید.

سه‌شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۹

دوستت دارمهای من

میدونی هیچ ضمانتی نیست که من برای لحظه دیگه باشم ، هیچ ضمانتی نیست که تو باشی.
که اگر هم باشیم هیچ ضمانتی نیست پیش هم باشیم و اگر باشیم همدیگر را بتونیم ببینیم و اگر دیدیم بتونیم با هم حرف بزنیم....

این همه رفت و آمد . این همه بود و نبود. این همه راه دور به من یادداده از هر لحظه برای گفتن " دوستت دارم" استفاده کنم

از آن " دوستت دارم" هایی که که تهش یک ذوق بچه گانه نهفته است از اونها که وقتی میخوای بگی روی " سینش " تشدید میذاری و روی " ت " یک ساکن محکم.

میدونی دلم نمیاد شانس بودنمون و دیدنمون و حرف زدنمون را بدون جمله دوسّت دارم بذارم تموم شه.

میترسم یادت بره
میترسم نگفته برم