شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

کودکانه من کو؟




کودک درونم سالها یاد گرفته بود بین چهار چوب سخت و قوانین دست و پاگیر والدم ادای آدم بزرگها را در بیاورد. نمیدانم این مشکل تمام کودکان اول خانواده است که بلد نیستند کودکی کنند. و همیشه شبیه ادم بزرگها بوده اند؟
کودک سازگار و قانع و حرف گوش کنی که مدام دنبال تایید است و از هر خطایی میترسد.

تنبیه و ترس از اشتباه جلوی هر گونه بازیگوشی و شیطنتی را از کودک میگیرد.
باز خواست
قضاوت
مقایسه

کودکم گناه دارد. الان که به او در درونم نگاه میکنم. موجود خشمگینی را میبینم که بغض فرو خورده ای دارد.
و تحملش تمام شده. دلش شیطنت میخواهد. دلش کودکی میخواهد. خنده های از ته دل.
بالغم که از پسش بر نمیاید. والدم هم کاری جز تنبیه بلد نیست. و این کودکم را ناسازگارتر میکند.

هنوز هم بلد نیستم "نه" بگویم. میترسم دیگران را برنجانم.


چرا بعد از هر تجربه کودکانه عذاب وجدان است نه شادی؟؟؟ گریه است نه خنده؟

گیجم. و کلافه
کاش میشد کمی کودکی کرد. بی والد

3 Comments:

At ۱۱:۲۳ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

:((((((
اورا یه خورده بی توجه به فکر بقیه ادما راحتش بزار! بهش اجازه بده حتی شده یک روز هم مال خودش باشه...
خوبی آورا؟؟
راستی من برای بازی که دعوتم کردی دارم فکر میکنم. باور کن ولی اینجای کار رو افتضاح کردم که نظرم در مورد کتاب دقیقا مثل نظر توهه. جذابیتی که یه کتاب میتونه برام داشته باشه اینه که اینده رو بهم بگه... خواستم بگم دیدم یه تقلب گنده به حساب میاد!!!
-----------------
اورا مواظب خودت باش. خواهش میکنم..
دلا

 
At ۴:۲۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

منم بچه اول خانواده هستم ! من هم فکر میکنم که کودکی نکردم ! ولی الان از جوونی خودم راضی هستم و دارم حسابی از جوونیم استفاده میکنم..کودکی را سالهای گذشته فراموش کردم

 
At ۵:۰۷ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

کودک خشمگین که گفتی یاد یاد "گریز از سرزمین امن" ریچارد باخ افتادم. تو اون داستان یه جا ریچارد باخ کودک درونش رو بعد از سالها دوری ازش ملاقات میکنه و کودکش عصبانیه ازش که این همه سال ترکش کرده بوده.

 

ارسال یک نظر

<< Home