شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

دلت کجاست؟




اوه آره يادم اومد
موشه هيچ کاري نداشت
فقط عاشق شده بود
( موش از بالاي پله ها آواز مي خواند و پائين مي آيد )
نه ديگه اين واسه ما دل نمي شه
نه ديگه اين واسه ما دل نمي شه
هرچي من بهش نصيحت مي کنم
که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمي شه
ميگه يا اسم آدم دل نمي شه
يا اگر شد ديگه عاقل نمي شه
( بطرف خرس مي رود )
خرس :بش مي گم جون دلم
اينهمه دل توي دنياست ، چرا
يه کدوم مثل دل خراب صاب مرده ي من
پا پي زنهاي خوشگل نمي شه؟
( موش تكرار مي کند و بطرف روباه مي رود )
روباه چرا از اينهمه دل
يه کدوم مثل تو ديوونه ي زنجيري نيست ؟
يه کدوم صبح تا غروب
تو کوچه ول نمي شه ؟
( موش تكرار مي کند و سپس ادامه مي دهد )
موش ميگه يه دل مگه از پولاده
آه تو اين دوره زمونه چششو هم بذاره
هيچ چيزي نبينه
يا اگر چيزي ديد
خم به ابروش نياره ؟
( بطرف شتر مي رود )
شتر: ميگم آخه بابا جون
اون دل پولادي
دستكم دنبال کيف خودشه
ديگه از اشك چشش
زير پاش گل نمي شه
( موش با اوقات تلخي از او روي مي گرداند )
ميمون ميگه :هرسكه ميشه قلب باشه
اما هرچي قلب شد دل نمي شه
( موش تبسم مي کند و ادامه مي دهد )
موش نه ديگه …. اين واسه ما دل نمي شه
(

9 Comments:

At ۳:۱۲ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

تا حالا بهت نگفتم اما الان میگم
خیلی وقته که از روی نوشته هات میشناسمت و همیشه پی گیرت بودم
چون دوستت داشتم و البته برام مهم نبوده که کسی این دوست داشتن رو باور کنه یا نه× چون زیاد هم قابل باور نیست×
وقتی اون قلب شکسته رو دیدم هرری دلم ریخت پایین!
آورا از دستم ناراحتی؟؟؟؟
کاری کردم؟؟؟؟؟
دلا

 
At ۳:۱۳ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

اینم اضافه کنم که
برام خیلی با ارزشی... درست دلیلش رو نمیدونم... اما خیلی دوستت دارم...

 
At ۳:۲۱ قبل‌ازظهر, Blogger آورا said...

ممنون دلا جان بابت محبت همیشگیت. نه عزیز از دست تو ناراحت نیستم. خیالت راحت دوست نا دیده من

 
At ۷:۵۶ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

وای که این نوشته منو برگردوند به خیلی سال پیش. ممنون. دلم برات تنگ شده مهربون. روزهات شاد و شبهات شادتر.

 
At ۸:۱۱ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

یادش بخیر...هرچند هنوزم گوشش میدم گاهی اوقات ولی بچگی یه چیز دیگه بود اینهمه کتاب و نوار و سی دی و خاله و خان باجی که نبود.

 
At ۱۲:۲۷ بعدازظهر, Blogger ... said...

آوراجان کتابی که طنین خوند یک رمان بود درمورد دختری که درمورد همکلاسی جدیدش نوشته بوده , همکلاسی که با اومدنش همه چیز رو در کلاس و مدرسه به هم میریزه و کلی دوستیها رو به هم میزنه . اسم کتاب هم ماری و تازه وارد. در ضمن این تکه شعر شهر قصه هیچوقت از ذهن آدم بیرون نمیره . اصلا شهر قصه رو آدم هیچوقت نمیتونه فراموش کنه . میبوسمت عزیز . سبز باشی .

 
At ۵:۲۲ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

اميدوارم كه هميشه عاشق باشی.
Happy Valentines Day!
فرهاد - يك هموطن

 
At ۷:۱۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

شلیته ام مینی جوپه!
چه خوبه! برم قربون یک همیچی شلیته , نه بالاس نه پایین
نه ترشی س , نه لیته !
.
شخصیت پردازی بیژن مفید شاهکاره

 
At ۱:۰۰ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

یادش به خیر :)

 

ارسال یک نظر

<< Home