دوست دارم این طوری باشم
پسر بچه ای وارد يک بستنی فروشی شد و پشت ميزی نشست. پيشخدمت يک ليوان آب برايش آورد.
پسر بچه پرسيد: يک بستنی ميوه ای چند است؟ پيشخدمت پاسخ داد: پنجاه سنت. پسر بچه دستش را
در جيبش فرو برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسيد : يک بستنی ساده چند است؟ در همين
حال تعدادی از مشتريان در اتتظار ميز خالی بودند. پيشخدمت با عصبانيت پاسخ داد : 35 سنت. پسر دوباره
سکه هايش را شمرد و گفت: لطفا يک بستنی ساده. پيشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت.
پسرک نيز پس از خوردن بستني پول را به صندوق پرداخت و رفت. وقتی پيشخدمت بازگشت، از آنچه ديد حيرت کرد
. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی دو سکه پنج سنتی و پنج سکه يک سنتی گذاشته شده بود برای انعام پيشخدمت.
10 Comments:
سلام خيلي براي خواهر آراد خان خوشحالم.اميدوارم كه اين آخرين حادثه تلخ زندگيش باشه و خوشحالم كه به خير گذشت...خوبي؟
khoda beheshoon rahm karde, age to nemigofty ke khoshbakhtane haleshon khoobe bavar nemikardam ke az in mashin adame salemi biroon oomade bashe
khoda ro hezaran martabe shokr...
hameye bacheha sarshar az mohabbato sedaghato sadegiand...
dela
چه داستان با احساسي. ممنون :*
داستان قشنگی بود ولی باید مال قدیم ندیما باشه این روزا بستنی کمتراز 5 دلار بعیده گیربیاد!
این داستانت منو برد به یاد روزهای دبیرستان که وقتی ازمدرسه برمیگشتیم میرفتیم بستنی فروشی گواهی تو خیابون امیریه بستنی می خوردیم. دوسه بار امیر دوستمون که میدونست ما پول تو جیبمون نمیمونه گفت بیائید مهمون من ولی بستنی روکه خورد جیم شد، ما مجبورشدیم کتابای مدرسه رو گروبذاریم فرداش پول بستنی رو بیاریم. یادش به خیر وممنون.
سلام من قرار هست که واسه دادن 3 تا امتحان بیام دبی نیاز به یک سری اطلاعات دارم ولی کسی که اونجا باشه رو تا الان پیدا نکردم اگه وقت وحوصله دارید لطفا آی دی مسنجر من رو اد کنید ممنون میشم آی در این هست m.rasta قول میدم مزاحم نشم چنتا سوال فقط
چه خوب که شما هم وبلاگ نویس در دبی هستید....چون من هم هستم
:)
می تونم وبلاگت رو در لیست وبلاگ نویسان در دبی لینک بدم؟؟
به این میگن دلی به وسعت دریا با جیبهای خالی
خیلی قشنگ بود
خیلی قشنگ بود
ارسال یک نظر
<< Home