یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶

آیا تو آن گمگشته ام هستی؟

وقتی بعد از 4 سال شکوفه های سفید را بر روی درختان تپه های عباس آباد دیدم، میخواستم از توی تاکسی بپرم بیرون و پر دربیارم
چرا دبی شکوفه نداره؟؟؟.
وقتی بوی عید خورد تو دماغم و این هوای بهاری قلقلکم داد فکر کردم از این بهتر دیگه امکان نداره.
مرده شوره هوای تابستونی و یک نواخت امارات را ببرند
وقتی همه فامیل را خونه مامایی بابایی دیدم ، بغلشون کردم و بهشون گفتم که چقدر دوسشون دارم کلی انرژی بهم داد.
چقدر دلم سوخت که 4 تا عید نبودم
سر ناهار وقتی اولین شاخه ترخون را از تو سبد سبزی خوردن گذاشتم دهنم و مزه مزه اش کردم به خودم لعنت فرستادم که رفتم کشوری که اصلا چیزی به اسم ترخون را نمیشناسن و نمیارن.
وقتی اولین عیدی تا نشده لا قران را گرفتم تو ذهنم یه دودوتا چهار تا کردم دیدم به پول اینجا هیچی نمیشه. اما با حساب کتاب دل چقدر ارزش داره. و لذتشو بردم.
وقتی دوستم روز آخر دعوتمون کرد رستورانی تو ولیعصر و من منوی غذا و قیمتهاشو دیدم فکر کردم خدایا چرا انقدر گرون؟؟؟ چه خبره؟؟ یه سالاد شیرازی 1500 تومن!!! با این حقوقا کی میتونه اینجوری ناهار بخوره؟ بعدش فکر کردم چقدر دوستم به من علاقه داشته که من را آورده یه همچین رستورانی تا بهم نشون بده دوستم داره.... (هر چند اگر فلافل انقلاب هم بود فرقی نداشت)
****
میدونی!
4 روز کم بود . با اینکه شبها فقط 2 ساعت خوابیدم و سعی کردم هر لحظه را زندگی کنم. بازم 4 روز کم بود. تو این 4 سال من سالی 3 بار را ایران رفته ام . اما عید نبوده.
تو این 4 سال هر بار بیشتر و بیشتر تو ذهنم دچار تناقض میشم. .
دچار میشم. تبدیل پول میکنم و اخلاقها را مقایسه میکنم. کمبودها را میشمرم هی میگم ایران این را داره ولی امارات نداره عوضش امارات اونو داره ولی ایران نداره.. و در آخر تصمیم میگیرم که فقط از هر چی که هست لذت ببرم.
گفتگوی ذهنی و دوگانه شدن. چیزیه که تو این 4 سال دائم همراهم هست
من در کشوری زندگی میکنم که خیلی خیلی به وطنم نزدیکه و برای همین این شانس را دارم که خیلی دچار حس غربت و دور افتادگی نشم.
ولی این نزدیکی باعث میشه چیزهای زیادی ببینم که دوگانه ترم بکنه.
توی عید اینجا پر از ایرانیه. نمیدونم چند تاشون همونقدر که من از سفرم به ایران لذت بردم از سفر به دبی لذت میبرن؟؟؟ امیدوارم همشون لذت ببرن.
امیدوارم کنسرتهایی که برای هر نفر 225 درهم حداقل قیمتشه بهشون برای تمام سال انرژی بده. امیدوارم رفتن به مراکز خرید و رستورانهای عجیب و غریب اینجا شاد و سرزندشون کنه.
امیدوارم شنا کردن در ساحل آزاد بدون حفاظ و چادر تجربه شیرینی براشون باشه. امیدوارم کلوپ های شبانه و نوشیدن مشروب سر خوششون کنه.
امیدوارم دیدن این همه ماشین مدل بالا باعث شه چشاشون برق بیفته!!!!
***
اما تو این 4 سال به ندرت دیدم ایرانی با تمام خرجهایی که اینجا میکنه بتونه ذره ای دلشاد ی و لطف و مهربونی را به عنوان سوغات همراه خودش ببره ایران.
. این همه خرج برای اینکه لحظه ای احساس کنی جاهایی که انگاری تو مملکت خودت دچار خلا ئت کرده داری پرشون میکنی.
ملیون ملیون.
کاش واقعا پر شه حتی قد یه انگشت دونه.
کاش نشستن تو رستوران هتل مدینه الجمیرا و خوردن یک لابستر گنده همراه با شراب به تو همونقدر انرژی و لذت بده که بو کردن و جویدن یک شاخه ترخون به من.
اون وقت تعادل برقرار میشه. مگه نه؟

9 Comments:

At ۴:۰۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

sale no mobarak hesabi khosh gozashte ha:*:*:*

 
At ۷:۴۳ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

salam dooste aziz...
in jomle hat baraye mani ke 2 sale Iran naraftam khili sangin bood vali ba in hal khosh halam behet khosh gozashte/
midooni chiye dar in 2 sal fahmidam ke har jaye donya basham hata ba moshkelate maali va...mitoonam khoosh basham va fekr mikonam be zendegi dar har jaee mitoonam adat konam.che iran che har jaye dige./hamin ke salamat hastam khodesh khiliye

 
At ۷:۴۹ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

خوشحالم که ایران مثل همیشه خوش گذشته. اصلا مگه می‌شه آدم بره ایران و بد بگذره. به من که همیشه خوش می‌گذره. شاید منو و تو دریچه دلمون به یه جا باز می‌شه همون جوری که خودت نوشته بودی. من طعم اون یه شاخه ترخونی که خوردی رو از این همه فاصله می‌تونم حس کنم. آدمهایی که میان دوبی و این کارها رو که گفتی می‌کنن امیدوارم این چیزها خوشحالشون کنه. من رو که دیدن این چیزها بیشتر مشمئز می‌کنه. رفتارهایی از دخترهای ایرانی در دبی دیدم در این مراکز خرید که بیشتر به ایل بربر شباهت داشت و نه ایرانی مدرنی که این خانومها ادعا می‌کنن هستن. مثلا خانومی از شور و شوق فراوان در مرکز خریدی رفته بود توی چرخ خریدش و پاشوده بود وسط چرخ خریدش تمام قد وایساده بود و این در حالی بود که توی صف صندوق بودش. به هر حال خوشحالم که بهار رو در ایران دیدی. من 17 ساله عیدی تهران نبوده‌ام. شاید بعدا باشم. به اون یکی مهربون هم سلام برسون. دلم برای هر دوی شما تنگ شده.سال نو مبارک.

 
At ۱:۲۹ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

من یکی که دبی و امثالهم رو تجربه نکردم، اما خب این چیزی که این‌جاست گه‌گاهی آدم و سرمست می‌کنه.

 
At ۵:۱۵ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

سلام آورا ی عزیز. شما هم سال خوب و سرشار از شادی داشته باشید. سال نو مبارک و نوروز مبارک باشه

 
At ۱۲:۴۶ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

من كه تجربه نكردم اما احتمالا اون سرخوشیهای توی دوبی هم مثل هر چیزی اولین بارش خوب باشه و بعد کم کم طبیعی بشه. / راستی شعره چه بویی میداد؟ بوی روستا؟

 
At ۱۱:۲۹ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

mocheto gereftam khanome ostooreh.

 
At ۱:۱۷ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

خواهرم و خونواده ش برای تعطیلات اومدن دبی. فردا بر می گردن. حتما ازش می پرسم و بهت می گم!

باور کن الان دلم یه دمپخت گوشت پر از ترخون می خواد! هر چند دیروز خوردم!

ااااممممممممممممم
دیگه نمیدونم چی بگم!

 
At ۱:۵۲ بعدازظهر, Blogger Asdola said...

سلام
چقدر اين نوشته ات در عين احساس منطق داشت. واقعا لذت بردم.

 

ارسال یک نظر

<< Home