پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵

از هر چمن گلی 10

1- اینجا دبی است. شیخ نشینی از کشور امارات عربی متحده.دین رسمی اسلام. با کلی شهروند غیر عرب و غیر مسلمان. با کلی توریست. در نتیجه . اینجا برای جمعه این هفته تعطیل است ( مثل تمام کشورهای اسلامی) ، شنبه تعطیل است ( هماهنگی با بازارهای جهانی) ،روز یکشنبه این هفته به علت عید قربان تعطیل است و دوشنبه به علت روز اول سال نوی میلادی.
جان من حال میکنین؟!
*********
2- در جواب سئوالهای این بازی بم باید بگم که روز 5 دی مصاف است با سالگرد ازدواج من و آراد. در نتیجه روزی که زلزله شد. هیچ کس به ما هیچی نگفت. ما سال اولی بود که امده بودیم دبی و هنوز تلویزیون و کامپیوتر نداشتیم و چون روز جمعه بود سر کار هم نبودیم و تا شنبه از هیچی با خبر نشدیم.
اگر قرار به آرزو باشه . دلم میخواست هیچ وقت اون زلزله نمیومد تا بم با ارگ و مردمش برن زیر خاک
********
3-فیلم paid forward را دیدم و بسیار لذت بردم
*********
4- من از حذف صورت مساله هیچ خوشم نمیاد. حتما یک راهی هست

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

توضیح

یه توضیح کوچکی درمورد بازی شب یلدا بدم.
من فکر نمیکردم و نمیکنم که باید حتما این چند مورد حالت اعتراف داشته باشه. یا خیلی عجیب و یا خیلی خصوصی باشه. در مطالب بعضی از دوستان دیدم که اشاره به خود سانسوری بعضیها و یا مسخره بودن بعضی دیگر شده.
همانطور که گروه وبلاگ نویسان از نظر تنوع نوع نگارش آزادند در نحوه شرکت در این بازی هم آزادند.مثلا خیلی ها بی دعوت وارد بازی شدند و خیلی ها با کلی دعوت نامه هم وارد نشدند. بعضیها بیشتر از 5 مورد نوشتندو بعضی کمتر......
من به شخصه چیزهایی را نوشتم که مطمئن بودم هیچ وفت راجع به انها در این وبلاگ با دوستام صحبتی نمیکنم .حالا شاید کودکانه ، جالب ، مسخره ،سانسور شده ، خصوصی یا هر جور دیگری از طرف خواننده برداشت بشود. این مهم نیست. در این بازی انتخاب من بازیگر مهم بود و شرکت در بازی به آن نحوی که دوست دارم.

ممنون.

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵

بازی "یلدا در وبلاگستان"

خوب از قرار پیشنهاد این آفای محترم در مورد اجرای بازی به خانه من هم رسید. پس به در خواست آبنوس عزیز من هم 5 نکته ای که فکر میکنم شاید جالب باشه براتون مینویسم.
  1. در 5 سالگی وقتی یاد گرفتم تا 6 بشمرم . بازی تخته نرد را از پدر بزرگم یاد گرفتم. ( هنوز هم در 28 سالگی از بازی تخته بسیار خوشم میاید)
  2. اولبن تقلب در سی ام را کلاس دوم دبستان سر امتحان کتبی علوم انجام دادم
  3. از سوسک میترسم ولی از مارمولک خوشم میاد
  4. آرزو داشتم و دارم که مثل جینی وقتی دماغم را تکان میدهم هر چی دلم میخواهد اتفاق بیفتد. یا حداقل یک چوب جادو داشتم
  5. از گردگیری و طی کشیدن خانه متنفرم

*****************

و هر چند یلدا تمام شده اما من بازی را به سهم خودم ادامه میدهم با معرفی این 5 نفر

نقطه ته خط ، کتبالو ، نارنج ، قاصدک ، ترسا

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

سه سالگی


این وبلاگ امروز سه ساله شد.
بفرمایید دهنتان را شیرین کنید و به موسیقی گوش کنید. منزل خودتان است.

پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵

در باب ترجمه

توی این مدت چند تا کتاب خواندم یکی از آنها کتاب 11 دفیفه -پائولو کوئیلو- ترجمه بدون سانسور کیومرث پارسای است.

زمانهایی که در تهران دانشگاه میرفتم تنها فرهنگ نامه فارسی -اسپانیایی-فارسی که وجود داشت کار آقای پارسای بود. که فقط تو خیابان انقلاب پیدا میشد و هیچ کدام از اساتید اسپانیایی زبان ما به عنوان مرجع قبولش نداشتند. .ازنظر آنها پر از ایرادهای جزیی و کلی در ترجمه کلمات و اصطلاحات بود. اما همه دانشجویان شکر گزارش بودند چون فکر اینکه یک دانشجوی ترم اولی که شاید زبان انگلیسیش تعریفی هم نداشته باشه ، برای ترجمه 4 تا کلمه ساده باید یک فرهنگ نامه اسپانیایی به انگلیسی و بعد یک فرهنگ نامه انگلیسی به فارسی جلوش باز کنه یا باالعکس به همان اندازه جای ایراد باقی میذاشت و پشت آدم را میلرزاند.

خلاصه....

حالا این ترجمه کتاب یازده دقیقه هم در همین اوصاف است. یعنی از قرار به آقای آرش حجازی که خودش را صاحب امتیاز ترجمه آثار کوئیلو کرده اجازه ترجمه نداده اند ( علتش را من نفهمیدم)- از ترجمه های روان خانم دل آرا قهرمان هم که مدتهاست به خاطر حرکت آقای حجازی محروم شده ایم.

پس میماند تنها ترجمه موجود که مال آقای پارسای است و خداییش بد هم نیست .

پ.ن1: شاید دو سه سالی باشه که فرهنگ نامه اسپانیایی- فارسی در آمده. .تازه آن هم نه کامل است و نه اسپانیایی -فارسی. بنابراین من همیشه دعا گوی اقای پارسای هستم.

پ.ن2: کتای صد سال تنهایی گارسیا مارکز را هم حدود 2 سال پیش ایشون توانستند مجددا اجازه ترجمه بدون سانسورش را بگیرند و ترجمه کنند

پ.ن3: به نظرم کتاب ترجمه ساده و بدون غلطی دارد که برمیگردد به سبک کار مترجم و اینکه از نسخه اصلی ترجمه شده و نه انگلیسی با فرانسه

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

زیباترین قلب


مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا میکرد زیباترین قلب را در آن شهر دارد.
جمعیت زیادی آمدند. قلب او کاملا سالم بود . هیچ خدشه ای بر او وارد نشده بود.پس همه تصدیق کردند قلب او براستی زیبا ترین است..
ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت : اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.
مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند.قلب او با قدرت تمام میتپید. اما پر از زخم بود.قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آن شده بود که جاهای خالی را به درستی پر نکرده بود. جاهایی دندانه دندانه بود. جاهایی شیارهای عمیق داشت و جاهایی هم خالی بود.
مرد جوان با خنده گفت: تو حتما شوخی میکنی...قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.
پیرمرد گفت: درست است قلب تو سالم به نظر میرسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمیکنم. میدانی هرکدام از این زخمها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام. من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام.گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام.اما چون این تکه ها شبیه هم نبودند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند. چرا که یاد آور عشق میان دو انسانند.یعضی وقتها بخشی از قلبم را یه کسی بخشیده ام اما او چیزی از قلب خود به من نداده. اینها همان شیارهای عمیق هستند.گرچه دردآورند اما یاد آور عشقی هستند که داشته ام..
...
زیبایی واقعی کدام است؟
***************************
برگرفته از 17 داستان کوتاه از نویسندگان ناشناس.