ايمان من به تو ، ايمان من به خاك است
...
هليا به من بازگرد!
و مرا در محبس بازوانت نگهدار
و به اسارت زنجيرهاي انگشتانت درآور
كه اسارت در ميان بازوان تو چه شيرين است.
سپر باش ميان من و دنيا
كه دنيا در تو تجلي خواهد كرد.
بر من ببند چون سدي عظيم
كه در سايه تو من درياچه اي نخواهم بود، آسمان دائم ارديبهشت خواهم بود.
×××
بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم - نادر ابراهيمي
برچسبها: دست نوشته
3 Comments:
قايقي خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچكسي نيست كه در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند.
قايق از تور تهي
و دل از آرزوي مرواريد،
همچنان خواهم راند.
نه به آبيها دل خواهم بست
نه به دريا-پرياني كه سر از خاك به در ميآرند
و در آن تابش تنهايي ماهيگيران
ميفشانند فسون از سر گيسوهاشان.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
"دور بايد شد، دور."
عاشقتم
khodayash biamorzad nader ebrahimi ra ,che salis harf del adam ra mizad,khodayash biamorzad
Arad az khaneye bi to
P.s.
rasti hale sadako ham khob ast,koli be baar neshasti dar entezar to
هلیا تو کلاس نقاشی منه. وقتی پدرش فوت شد مریض شد... عشق این دختر و پدر به هم ستودنی بود.
ارسال یک نظر
<< Home