سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

به سلامتيت رفيق

رفيق جان
حضورت را بايد سپاس بگويم و خدا را هزاران بار شكر كنم كه در يك روز مبهم بهاري از ناكجاآباداين دنيا پيدايت شد.
بهت گفته بودم باد نشانه هايت را با خود آورده بود
بهت گفته بودم كه اين زمين شور و تيز منتظر قدم هاي تو بود بالاي همان تپه اي كه ميداني
اگر نگفته بودم حالا بدان رفيق جان كه خوشحالم كه هستي
عين يك كودك خوشحالم
و عين يك كودك ميترسم كه نباشي
يعني حتي فكر كردن به نبودنت در اين لحظه فوران بغض و گريه است
يادم هست كه قول تحمل گريه ام را داده بودي
اما اين را هم يادت هست كه قول دادي نروي. كه بماني، كه باشي. به هر بها نه اي
كه من نترسم
كه من خوشحال باشم
كه من تنها نباشم
كه تو رفيق باشي
كه من رفيق باشم

رفيق جان
اين همه كه براي من است ‏‎
جاي شكر دارد
و اين همه كه براي تو است
ناقابل است

رفاقت بسيار گسترده است
اما براي من به ظرافت همان لبخندي است كه ميگويد : دوستت دارم
به همان زيبايي،شكنندگي و قداست

برچسب‌ها:

3 Comments:

At ۶:۱۶ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

چقدر دلم تنگ شده بود برای همچین نوشته هات اورا...
امیدوارم که هیچ وقت نترسی
همیشه خوشحال باشی
تنها نباشه
تو رفیقش باشی و اون هم رفیقت باشه....
دلا

 
At ۱۱:۴۷ بعدازظهر, Anonymous ریحانه said...

با آرزوی روزهای شیرین و آرام برای شما دو تا رفیق!

 
At ۵:۲۵ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

بسیار زیبا بود.چون خنکای چشمه در سایه سار درخت.ممنون از نوشته ریبایت

 

ارسال یک نظر

<< Home