جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۷

...

ای زبان هم گنج بی پایان تویی
ای زبان هم رنج بی درمان تویی

مولانا

3 Comments:

At ۱۱:۴۳ بعدازظهر, Blogger ... said...

آورای عزیزم سلام . ببخش که چند وقتیست به بلاگت نیامده بودم . ولی پستهای قبلیت روخوندم . تکه شعر زیبایی از مولانا رو انتخاب کردی بسیار به دل نشست . پست قبلیت هم خیلی خیلی دلنشین بود. غمگینم کرد و باید بگم که باهات کاملا همصدا هستم. بعضی ها در رفتن خیلی عجله دارند شاید که زندگی در این دیار خسته شون میکنه و دیگه براشون بدرد بخور نیست . در کامنتت درموردعکس طنین پرسیده بودی اگر به آلبوم عکسهای جشن بچه ها در اینجا بری
http://picasaweb.google.com/sktfam/KInderfest2008
عکس یکی مونده به آخر طنین و دوستش هستند که هردو لباس افراد تولید کننده پنیر رو پوشیدند و یک تکه پنیر هم دستشونه , قدبلند تره طنینه . میبوسمت نازنین . به همسرت سلام برسون . سبز باشی .

 
At ۶:۴۵ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

سلام شعر زیبایی انتخاب کردی ممنون

 
At ۱۱:۲۵ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

آورا جان درود بر تو و سپاس از اینکه به کومه من تشریف آوردی
بـــــــــــوس
مــــــــــاچ
بدرود

 

ارسال یک نظر

<< Home