جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۸۵

نقاب



به نظر من سخت ترین کار دنیا اینه که بشینی جلوی آینه و قصد کنی که نقابهای روی صورتت را یکی یکی برشون داری و بعد از هر یرداشتن مستقیم تو چشمهای خودت تو آینه نگاه کنی. بیینی اصلا خودت را میشناسی!
انقدر این کار را بکنی تا برسی به آخرین نقاب . همونکه چسبیده به پوست صورتت. همون که خیلی وقتها جای چهره اصلیت اشتباهش میگیری.
وقتی تونستی اون نقاب را هم برداری . حتی اگر پوستت کنده بشه. دردت بیاد یا صورتت زخم برداره و اون وقت تو آینه روبرو به خودت نگاه کنی و خودت را بشناسی. با همه ترسی که ممکنه این صورت جدید برات دا شنه باشه.ممکنه حالت از خودت به هم بخوره. یا دلت بسوزه. یا شابد هم کلی از خودت خوشت بیاد...
وقتی تونستی چند دقیقه تو چشمهای اون صورت نگاه کنی و باورش داشته باشی که هست. به نظر من سخت ترین و بزرگترین کار زندگیتو کردی.

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

بازیهای کودکانه

چند روز پیش با آراد نشسته بودیم داشتیم از بچگیهامون تعریف میکردیم و بازیهای کودکی. توی همین مرور خاطرات اسم و حال و هوای خیلی از بازیها یادمون اومد.گفتم ابنجا هم بنویسم ببینم شما ها هم یادتون میاد
شماها چه بازیهایی میکردین؟ چه تیکه کلامهایی تو بازی استفاده میکردین؟
پ.ن..در ضمن اگر شما هم بازی با اصطلاحی یادتون اومد بگین اضافه کنم.. به علاوه هر بازی رو توضیحشو خواستین بگین.

****************
بازیهای کودکانه:


  1. قایم موشک
  2. بالا بلندی
  3. گرگم به هوا
  4. لی لی
  5. استوپ هوایی
  6. کش بازی
  7. مادام یس
  8. دست رشته
  9. زو
  10. قلعه
  11. خر پلیس
  12. وسطی
  13. گردو ، شکستم
  14. سنگ ، کاغذ ، قیچی
  15. گانیه
  16. شیطون فرشته
  17. هفت سنگ
  18. تیله بازی
  19. یه قول دو قول
  20. نقطه بازی
  21. اسم فامیل
  22. شاه ، دزد ، وزیر
  23. الک دولک
  24. عمو زنجیر باف
  25. سلام خاله ( اسمش یادم نیست)
  26. ایکس - او
  27. تخم مرغ گندیده (دختره اینجا نشسته گریه میکنه ....)
  28. شیشه بازی
  29. گل یا پوچ
  30. پانتومیم
  31. پینوکیو
  32. انواع و اقسام مامان بازی ، خاله بازی، پلیس بازی ،معلم بازی و دکتر بازی و ........
  33. بازی رنگها

*********************

اصطلاحات بازیهای کودکانه

  1. آینه ( تو دعوا استفاده میکردیم)
  2. موچم
  3. سوک سوک
  4. من من ، توتو .....کشیدم؟ کیو؟ ( در هنگام یار کشی)
  5. زدم سرتو شکستم (در گردو شکستم)
  6. سیبیل آتشین
  7. نخودی
  8. دختر اینجا نشسته گریه میکنه زاری میکنه از برای من پرتغال من یکی و بخور یکی و ببر

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵

عطرتن او

بچه که بودم - حدود چهارساله- صبح ها که از خواب پا میشدم مامانم رفته بود سرکار.تا بابابزرگم از طبقه بالا بیاد پایین و صبحانه برام درست کنه یواشکی میرفتم تو تختخواب مامانم و ملافه و پتویی که روش مینداخت را میکشیدم روم تا زیر دماغم.
بوی مامان را میداد.
یک بوی شیرین. مثل آب نبات.
لباسهاش هم همین بو را میداد.
الآنم وقتی دلم براش تنگ میشه نا خود آگاه بوی تنش میپیچه توی دماغم و دلم برای آغوشش تنگ میشه.
ده ساله که بودم یه چهل روزی را بدون بابا رفتیم ترکیه تا دایی را که سالها بود آمریکا زندگی میکرد را آنجا ببینیم.شب موقع رفتن زیرپوش بابا را تندی با عجله برداشتم و گذاشتم تو چمدون.
تمام چهل روز را با بغل کردن زیر پوش بابا و بو کردن عطر تنش خوابیدم.
عطر تنش تلخ و گس بود. مثل بوی درخت کاج.

چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۵

دهی به نام دبی

دبی شهر خیلی بزرگی نیست. اما پر از جنجال و هیاهو و رشد و شلوغی است. پر از ساختمان و مرکز خرید و رستوران.
پر از آدم.
یک قسمت جالب توجهی از این ادمها را ایرانیها تشکیل مبدهند. که این ایرانیها اکثرا همدیگر را میشناسند. قسمت جالب قضیه همینجاست. یعنی امکان نداره شما وارد مرکز خریدی بشی و آشنا نبینی. امکان نداره وارد مهمونی بشی و نبینی که یک عالم دوست مشترک بین تو و صاحب خونه وجود داره که هیچ کدوم خبر نداشتید.
عین روستا همه ازکارهم خبر دارند.
کافی انگشت تو دماغت کنی تا کل ایرانیهای دبی با خبر بشند.
عین روستا که همه با هم نسبت و خویشاوندی دارند . اینجا هم همه ایرانیها به هم عین زنجیر وصلند.
خلاصه سیستم جالبیه.