بعد از هزار سال
بعد از هزار سال
یک روز صبح ، لحظه زادن فرا رسید
فریاد دردناک زمین در گلو شکست
زهدان او چو حلقه چاهی دهان گشود
من همچو کودک از تن گرمش جدا شدم
آنگاه شور آتش دردش فرو نشست
برخاستم زخاک
در حلقه طلایی چشم ، نگاه صبح
تابید همچو پرتو خورشید در نگین
***
اکنون نسیم در دل من بال میزند
اکنون درون سینه من میتپد زمین
اکنون بهار در دل من لانه کرده است:
من رویش هزاران جوانه را
بر شاخه های لخت
من بازی کبود هزاران ستاره را
در چشمه های دور
من جنبش شبانه هر ابر پاره را
در آسمان ژرف
من گردش عصاره گرم حیات را
در ساقه گیاه تر ، احساس میکنم
من نبض بی صدای جماد . نبات را
در مغز و پوستم
در خون و گوشتم
چون ضربه های قلب خود احساس میکنم.
...
نادر نادر پور
10 Comments:
چقدر من اين نادر نادرپور رو دوست دارم.
مرسي از مهربونيت.
سلام شعر قشنگی بود . باز وبلاگ عوض کردی؟این عکس مجسمه جالب بید. من برم ببینم چی هست
سلام بر الهه خانم گل دوست عزيز و بسيار گرامي .
ممنون از لطف بي كرانتان .
در بارهي شعر خوب همه ميگن كه قشنگه و قشنگه
در مورد هوا تهران ديشب باران باريد اساسي
النه ابره اساسي
اميد است كه كمي تا قسنتي باران ببارد اساسي
مواظب خودتان باشيد تا هميشه سلامت و شاداب باشيد
به همه با صداي بلند سلام كنيد
من عاشق کتاب نادر نادرپور و نامه هایش به همسرش هستم
به به چه انتخاب زیبایی . مرسی آورا جان . سبز باشی.
توتیا جان فکر کنم دو تا نویسنده را با هم یک کم اشتباه گرفتی . اون کسیکه کتاب 40 نامه به همسرم را نوشته " نادر ابراهیمی " است.
آورای عزیزم، سلام. خوبی خانم گل؟
آورا جان این شعر از کتاب "صبح دروغین" بود؟ من نادرپور رو خیلی دوست داشتم/دارم.
خانوم شیرمون تموم شده ولی چون شما هستید پارتی بازی میکنیم از اونهایی که برای مشتریهای مخصوص کنار گذاشتیم بهتون میدیم! :) مگس کش لازم ندارین؟
قشنگ بود
:) nice poem. thanks
ارسال یک نظر
<< Home