جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۷

کاش اين خط کج بود




اين خط صاف روی دست راستت که با همه خطهای روی تمام دستهای راست دنيا تفاوت دارد. به
زبان بی زبانی دارد ميگويد. که تو خودت خالق زندگيت هستی .بی هيچ برنامه از قبل تعيين شده ای.
آخه ديوانه عاشق خلاق ! اين چه گنديه که داری به زندگيت ميزنی؟؟؟؟

چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۷

من بالفطره یک قاتلم

تا حالا شده به فکر کشتن کسی بیفتید؟
یعنی کسی با کارهاش خواسته و ناخواسته شما را به حسی برسونه که حاضر باشید بکشیدش؟
یا حتی یک دفعه توی خیابون دارید راه میرید و یک فکر خبيثانه بیاد سراغتون .
مثلا من خودم بارها پیش خودم تجسم کردم که مثلا تو ماشین توی یک خیابون پر جمعیت دارم حرکت میکنم و جای کمک راننده نشستم. یک موسیقی باحال از همون مدلهای پدر خوانده ای هم از ضبط ماشین داره پخش میشه. اون وقت با یک مسلسل تمام ادمهایی که دارند توی پیاده رو راه میرند را میبندم به گلوله و اونا میفتن رو زمین
یا اینکه یه دوستی داشتم میگفت یک بار یک کسی انچنان حرصشو در اورده بود که نصفه شب با بالش رفته بوده سراغش تا خفش کنه
اما خوب پشیمون شده.
گاهی حسادت یا تنفر در آدما باعث یک همچین واکنشی میشه. یا حتی کشف یک تجربه. ایجاد هیجان..
به نظر من همانقدر که وقتی ادم عصبانی میشه میتون داد بزنه و یا دعوا کنه. قدرت داره ادم هم بکشه.
اما چرا همه داد میزنند ولی همه آدم نمیکشند. برمیگرده به ترسها و باورها. یعنی اول از همه ترس های آدمی میاد جلوی روش. . ترس از اینکه بشه ادم بده قصه و در موردش قضاوت کنند و تنبیه شه. چه از طرف خدا و چه بقیه. یعنی وجدان ادمی شروع میکنه به آژیر خطر زدن. حالا پاهی ممکنه برای لحظهای شما نتونید خودتون را کنترل کنید و کار از مار بگذره . به قولی دچار جنون آنی بشید.. در این صورت تمام انچه در درون داشتید را به مرحله عمل اوردید

با این حال هر کسی ممکنه توی ذهنش بارها کسی یا کسانی را با شیوه های مختلف به قتل رسونده باشه و یا حتی آرزوی مرگ برای کسی کرده باشه. حتی برای یک لحظه. در اوج حسادت. تنفر. عصبانیت. خستگی... تا حالا فکر کردید اگر تمام تصورات ذهنی ما به لحظه اتفاق میفتاد تا حالا چند تا ادم به دست شما به قتل رسیده بودند؟.

شما چی فکر میکنید؟

پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷

برای تو جایی نیست

گاهی لازم است آدمی خودش را بالا بیاورد تا شاید کمی جا برای خود جدیدش باز شود

چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۷

...

توقع داشتن ، حماقت است

سه‌شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۷

هرگز با خودت قهر نکن






به شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمی‌اش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی را پیشه کرده است. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید. بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعت‌ها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت.



مقابش ایستاد‌؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه میکنی دوست قدیمی؟!!


شاگرد لبخند تلخی زد و شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درس‌های شما را نداشتم استاد! حق من خیلی بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمده‌اید تا به من چه بگویید؟


شیوانا تبسمی کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو میدانم. آمده‌ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.



شاگردِ مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنی این همه راه را به خاطر من آمده اید؟!!


شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست.


درس امروز این است:


هرگز با خودت قهر مکن..

هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنی.



و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنی.



به محض اینکه خودت با خودت قهر کنی دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بی‌اعتنا می‌شوی و هر نوع بی‌حرمتی به جسم و روح خودت را میپذیری.


همیشه با خودت آشتی باش و همیشه برای جبران خطاها به خودت فرصت بده.


تکرار میکنم: خودت آخرین نفری باش که در این دنیا با خودت قهر میکنی.


درس امروز من همین است.


شیوانا پیشانی شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتی کند به سمت دهکده‌اش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمی‌اش وارد مدرسه شده و سراغش را میگیرد. شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسی تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.

شیوانا تبسمی کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت :اکنون که با خودت آشتی کرده‌ای یاد بگیر که از خودت طرفداری کنی.


به هیچ‌کس اجازه نده تو را با یادآوری گذشته‌ات وادار به سرافکندگی کند .


همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن.


هرگز مگذار دیگران وادارت سازند، دفاع از خودت را فراموش کنی و به تو توهین کنند.


خودت اولین نفری باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع میکنی.



درس امروزت همین است!