آخر عاقبت آن باران کذایی
آدم وقتی دلش یه چیزی میخواد گاهی حساب نمیکنه زمان و مکان این خواسته درسته یا نه؟؟
آدمیزاده دیگه ، یه دل داره که وقتی چیزی را بخواد هیچی جلو دارش نیست.
یادتونه دلم بارون میخواست...یک کم اگر فکر میکردم میفهمیدم که دبی که نه جوب داره نه خونه هاش عایق ، جایی واسه پنج روز بارون متداوم نیست.
نتیجش؟؟
نتیجش اینکه بنده در روز سوم بارندگی مجبور شدم برم هتل بخوابم البته به اتفاق آراد. چون خانه از تمام درزها و دیوارهاش آب میومد. فکر نکنید ما در کارتون و مقوا زندگی میکردیم ...خیر!! خونمون از آجر و سیمان بود وفقط دو سال از ساختش میگشت.
عاقبتش؟
مجبور شدیم به صورت ضربتی خونه را عوض کنیم. به غیر از بدو بدو و اعصاب خوردی و اجاره بیشتر و خونه کوچیکتر و خستگی اسباب کشی مهمترین چیزی که هست اینه که اینجا اینترنتش هنوز
وصل نیست و خوب فکر کنم معلوم شد این همه وقت کجا بودم و چی کار میکردم
حالا شما خیلی انگشت حیرت نجوید . یک کم دم ولنتاینی قر ایرانی بدید حال و احوالتون میزون شه.
5 Comments:
عجب حکایتی داشتی خانوم
ممنون بابت اس ام اس ات
خونه جدید با همه سختیش مبارک باشه
بوووس
سلام آورا جان . داستان باران تو مثل داستان مردم ایران است کهسال ها برای رسیدن به آزادی حسرت کشیدند و وقتی به دستش آوردند همان شد که دانی ! ... بهد از کبیسه ای به روزم .... و منتظر ...
aziz kheyr bashe
tutia
آورای عزیز سلام میتونم تصور کنم که چقدر سختی کشیدی . ماروببین که فکر میکردیم تو ایران نمیتونن خونه درست کنن ولی مثل اینکه این عربها وضعشون خیلی خرابتره . امیدوارم که خونه جدید راحت باشه و در باران بعدی دیگه براتون مشکلی ایجاد نکنه . مراقب خودتون باشید . سبز باشی .
خسته نباشید. من یکی از اسباب کشی متنفرم ولی در این شش ساله این خونه چهارمیه که داریم! ... امیدوارم جاده اینترنت خونه هم به زودی آسفالت بشه! /ا
ارسال یک نظر
<< Home