آورا
دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۶
یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶
دبی در شبی بارانی
این عکسها مال دو ساعت پیش است.
خودم از پشت فرمان عکاسی کردم.
سه روز است که نم نم بارانی شروع شده و امروز حسابی به اوج خود رسیده بود.
جایتان خالی یک ساعت ظهر و نیم ساعت شب زیرش را ه رفتم و خیس شدم
****
امروز باران بود
تاکسی نبود
خیابان شیخ زائد بسته بود
همه جا پلیس بود
ترافیک وحشتناک بود
فردا تعطیل اعلام شده است
چون.... اماراتیها مهمان دارند .
اگر باران را به فال نیک بگبرم
از آمدن این مهمان ناخوانده هیچ بوی خوبی به مشام نمیرسد
اطلاعات بیشتر از همشهریان عزیز اهل دبی
پژمان بلاگ
مسافری در کویر
سهشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۶
یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۶
شیخ محمد لطفا یه برف ساز بزرگ واسه دبی بساز. من دلم برف میخواد
من دلم برف میخواد.
یک حجم زیاد
من دلم میخواد الان تهران بودم . توی خیابان ولیعصر.
توی پارک ساعی. برفها زیر پام .وحجم نفسم به شکل یک "ها"" من دلم برف میخواد.
من دلم میخواد الان توی تپه های عباس آباد جلوی خونمون میرفتم و دراز میکشیدم وسط برفها . سرم به سمت آسمون و دونه های برف مستقیم بیان رو صورتم. و سکوت . سکوتی که فقط انگاری توش منم و برف و خدا.
من دلم میخواد مشتم را پر از برفهای سفید کنم و بذارم دهنم.
دلم توجال میخواد
دلم میخواد برم بالا پشت بوم یه آدم برفی بسازم
صدای " برف پارو میکنیم" را از توی خونه بشنوم
با دوستام پیاده راه بیفتم توی خیابونا .
.من دلم برف میخواد
*************
پ.ن: هی از صبح اس. ام . اس میدین
پیغام میذارین.
ایمیل میدین
عکس میفرستین
وب کمتون را روشن میکنیم
که چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ داره برف میاد
فکر نمیکنین یکی مثل من دلش یهو میترکه از این حس غریب
*********
پ.ن.ن:
اینجا دبی است . و هوا آ فتابی
سهشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶
متشکرم

همين چند روز پيش، «يوليا واسيلياِونا » پرستار بچههايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او
تسويه حساب كنم .
به او گفتم: بنشينيد«يوليا واسيلياِونا»! ميدانم كه دست و بالتان خالي است امّا رودربايستي داريد و آن را به زبان نميآوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سيروبل به شما بدهم اين طور نيست؟
- چهل روبل .
-نه من يادداشت كردهام، من هميشه به پرستار بچههايم سي روبل ميدهم. حالا به من توجه كنيد. شما دو ماه براي من كار كرديد .
- دو ماه و پنج روز
-دقيقاً دو ماه، من يادداشت كردهام. كه ميشود شصت روبل. البته بايد نُه تا يكشنبه از آن كسر كرد همان طور كه ميدانيد يكشنبهها مواظب «كوليا»نبوديد و براي قدم زدن بيرون ميرفتيد. و سه تعطيلي… «يوليا واسيلياونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چينهاي لباسش بازي ميكرد ولي صدايش درنميآمد .
- سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را ميگذاريم كنار. «كوليا» چهار روز مريض بود آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب «وانيا»بوديد فقط «وانيا »
و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشيد .
دوازده و هفت ميشود نوزده. تفريق كنيد… آن مرخصيها… آهان… چهل ويكروبل، درسته؟
چشم چپ«يوليا واسيلياِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانهاش ميلرزيد. شروع كرد به سرفه كردنهاي عصبي. دماغش را پاك كرد و چيزي نگفت .
- و بعد، نزديك سال نو شما يك فنجان و نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد .
فنجان قديميتر از اين حرفها بود، ارثيه بود، امّا كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حسابها رسيدگي كنيم. موارد ديگر: بخاطر بيمبالاتي شما «كوليا » از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين بيتوجهيتان باعث شد كه كلفت خانه با كفشهاي «وانيا » فرار كند شما ميبايست چشمهايتان را خوب باز ميكرديد. براي اين كار مواجب خوبي ميگيريد .
پس پنج تا ديگر كم ميكنيم . …
در دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد.
« يوليا واسيلياِونا» نجواكنان گفت: من نگرفتم
-امّا من يادداشت كردهام .
- خيلي خوب شما، شايد …
- از چهل ويك بيست و هفتا برداريم، چهارده تا باقي ميماند .
چشمهايش پر از اشك شده بود و بيني ظريف و زيبايش از عرق ميدرخشيد. طفلك بيچاره !
-من فقط مقدار كمي گرفتم .
در حالي كه صدايش ميلرزيد ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم … نه بيشتر .
- ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، ميكنه به عبارتي يازده تا، اين هم پول شما سهتا، سهتا، سهتا … يكي و يكي .
يازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توي جيبش ريخت .
به آهستگي گفت: متشكّرم
جا خوردم، در حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق .
پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟
- به خاطر پول.
- يعني تو متوجه نشدي دارم سرت كلاه ميگذارم؟ دارم پولت را ميخورم؟ تنها چيزي ميتواني بگويي اين است كه متشكّرم؟
-در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند .
- آنها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه ميزدم، يك حقهي كثيف حالا من به شما هشتاد روبل ميدهم. همشان اين جا توي پاكت براي شما مرتب چيده شده .
ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟ چرا صدايتان درنيامد؟
ممكن است كسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟
لبخند تلخي به من زد كه يعني بله، ممكن است
بخاطر بازي بيرحمانهاي كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غيرمنتظره بود پرداختم .
براي بار دوّم چند مرتبه مثل هميشه با ترس، گفت: متشكرم
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم در چنين دنيايي چقدر راحت ميشود زورگو بود
آنتوان چخوف