اتفاق افتاده است
فکر میکنم مرحله بعد از دلتنگی حسادت باشد. تا برایت اتفاق نیفتد نمیتوانی حس کنی از چه مدل حسادتی صحبت میکنم.
برای کسی که توی زندگیش هیچ وقت آدم حسودی به حساب نمیآمده است تجربه حسادت چیز غریبی است
وقتی مدام دلت تنگ است و هیچ چیز درمان این همه نبود نیست. کم کم به همه چیز حسادت میکنی. به آدمهای دوروبرش، به هر کس که میتواند او را نزدیک ببیند، لمس کند، بو بکشد. به هوایی که نفس میکشد، زمینی که قدم برمیدارد. به همه چیز و همه کس حسود میشوی.
تازگیها حسود شده ام
7 Comments:
:)
به آینه ای که هر روز خودش را در آن می بیند ؛ به پیراهنی که بر اندامش می رقصد ؛ به عطری که بر گردنش می مالد و به انگشتری که بر انگشتش می درخشد و به خدایی که هر شب او را بسوی خود می کشد و بقول تو به هوایی که نفس می کشد...
بقیه اش را خودش می داند
اتفاق افتاده برام. ... حسش کردم با تمام وجود. زیبا بود
بیاندازه واقعی بود این نوشته
این حسادت، استیصال، احساس گرمایی که یهو توی سرت میپیچه و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشه، اون بغض، همهی اینا واسم تداعی شد دوباره...
چقد واقعی بود پستت
چقدر راست می گی
تجربه حسادت برای آدم غیر حسود تجربه غریبیه...
حسودي را هجي كن بيشتر درك مي كني مدام بنويسش بيشتر مي فهميش مدام مثل عينك رو جشمت بذارش هم نفست ميشه بد
حس کردم از چه نوع حسادتی حرف می زدی... تجربه ش رو دارم
ارسال یک نظر
<< Home