یک شب آتش در نیستان می فتاد
و وقتی آتشی در نیستانی بیفتد. حتما میسوزاند. کم یا زیادش بستگی به سرعت عملت دارد. یا انکه اصلا چطور بخواهی.
اما اگر سوزاند که میسوزاند هر چقدر کم. همیشه جایش باقی است.
حتی اگر سال بعد نیستان دوباره نیستان شود. جایش باقی است
آتش به یاد آن سوزاندن دوباره برمگردد
و تو باز در حین سوختن تصمیم میگیری که اینبار چقدر بسوزی
2 Comments:
می سوزاند ... عین دشنه ای که شبی در قلبت فرو رفت ؛ و زخم همیشه تازه اش درد دارد.
از زخم نمی سوزی ؛ از آن می سوزی که دیگر دشنه اش نیست.
بر تو می خندند ؛ لعن و نفرینت می کنند و به صلیب می کشندت تا دردش را فراموش کنی
تو نه یاد می گیری فراموش کنی نه عادت می کنی. و هر لحظه تازه تر تلخ می شوی ؛ تلخی نابی که هیچ شیرینی ؛ شیرینش نتوان کرد
می سوزم و می سوزم با زخم تو می سازم
با هر غزل چشمت من قــافیه می بـــــازم
راه سفر عاشق از گردنــــــــــــــــــه بندان پر
نامردم اگر از خون،این بــــاج نپردازم
و دوباره آغاز می شود ...
بد اتيشيه خاطره اي كه عمري رو بر باد ميده ارامش و عشقت رو ميسوزونه واقعاً نيستان اكرجه سال ديكه نيستان بشه اما سوخته ها باقين
ارسال یک نظر
<< Home