دنیای این روزهای من یا یک روز خود را تعریف کنید
بله بله میدونم که خیلی وقته ازم خبری نیست. دلایل موجهی برای این غیبت دارم. نخودچی کیشمیش روز اول تیر دنیا اومدند و خوب از اون روز به بعد یک کم شرایط وقت و زمان من در 24 ساعت دست خوش تغییرات شده.
میدونم الان همتون که بچه دارید یا خواهر برادراتون بچه دارند و تجربه این بی خوابیها و بی وقتیها را داشتید سرهایتان را به علامت تایید تکان میدهید که یعنی خبر دارید چه شرایطی است. اما عزیز جان مال من دو برابر است. و خوب این خودش کلی دلیل موجه میشود برای وبلاگ ننوشتن و اصولا خیلی کارها را نکردن.
برای مثال برنامه یک روز من بدین شرح میگذره. صبح ساعت 6 کیشمیش صدای غرغرش میاد و شیر میخواد تا 7 به اون شیر میدم و بعدش نخودچی بیدار میشه. ( تازه اگر شانس بیارم و دو تایی با هم بیدار نشند چون شیر دادن به جفتشون در یک زمان کار نشدی نیست اما سخته) بعد جای جفتشون را عوض میکنم و هر کدام را میخوابونم سر جاشون. خودم میرم برای صبحانه. ساعت حدود 8:30 است بعد از صبحانه چون شدیدا از کمبود خواب رنج میبرم یک ساعت استراحت میکنم سر ساعت 10 دوباره نوبت شیر دادن اولی و بعدش دومی است. ویتامین دادن و حمام کردن را هم داریم. و دوباره جاهاشون را عوض کنم و خوب این قصه تا عصر هست. از عصر به بعد کم کم بد قلقی ها شروع میشه و در شب به اوج خودش میرسه. گریه و شیون از دلدردهای معروف شبانه باعث میشه که تا 2 یا 3 نصفه شب در خدمت کیش کیش پیش پیش باشم . با یک حساب سر انگشتی من روزی 9 بار به هر کدوم از این فسقلیها شیر میدم که دوبارش فقط شیر خشک است و بقیش شیر خودم که میشه 7 ساعت برای هرکدوم و در مجموع 14 ساعت.
گاهی با حیوان خوب و دوست داشتنی مردم هند یعنی گاو هم ذات پنداری میکنم
خلاصه میمونه 10 ساعت باقی مانده که 4 یا 5 ساعتش را اگر خدا و پیغمبرش بخواهد خوابیده ام و یک تا دو ساعتش هم به خوردن و بقیه واجبات میگذرد. در بقیه ساعات هم یا دارم پوشک عوض مینم یا آروغ بچه میگیرم یا حمومشون میکنم یا قطره دل درد و ویتامین دی تو حلقشون میریزم.
و خوب ما کلی ساعات خوشی را داریم تجربه میکنیم و وقت نداریم