برنامه "دفع آفات" من در این روزها
حالم خوب است اما حسم خوب نیست. تمام قضاوتها ، باورها، ترسها و پیش داوریهایم عین یک فوج ملخ به مغزم حمله کرده اند و دارند لحظه هایم را میبلعند.
تمام بایدها و نبایدها که مرا نسبت به ایمانم به خود و خدایم استوار میسازند در این چند روز جایشان را به غر زدنهای مداوم و ایرادگیریهای پی در پی داده اند.
احساس رضایت از شرایط موجود نمیکنم. تغییری که میخواستم تا به حال نتوانسته ام ایجاد کنم و این غر کودک درونم را بدجور در آورده است.حالم خوب است اما کودک درونم هیچ جوره نه با بالغ کنار میاید و نه کاری از والد حامیش بر میاید.
هی با خودم میگویم وضعیت این است. امکانات چیست؟
میبینم امکانات زیاد است اما دل کودکم با این چیزها خنک نمیشود.
اینجور موقع ها یک انرژی مخرب، چیزی میان قهر و لج و فرار و تخریب تمام افکارم را پر میکنند.
امیدوارم هر چه زودتر بالغم سکان این هواپیمای کوچک سم پاشی را به دست گیرد و دخل ملخ ها را در بیاورد