شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

زهر خند




يک چيزی در من دگرگون شده است.
يک چيزی از وجودم رخت بر بسته است.
و رفته است
تعادلم به هم خورده
ضعيف شده ام.
و عجيب تند خو و بی حوصله.
...
چرا نميخندم؟ از ته دل.
يک بار خيلی قبل تر ها هم اينگونه شده بودم
و چقدر تنها شدم آن موقع.

و در تنهايی چه زيبا پيدا شدم.