شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۸

پلکهای باز این شبها

خدایا این لحظاتی که در پیش است. این دقایق و ساعات را با همه اتفاقاتی که در حال افتادن است به دستان پر توان تو میسپارم. خدایا جان برادران و خواهرانم به دست توست. حافظشان باش


************
احساس پرنده ای را دارم دور از آشیان مانده
از کوچ پرندگان جا مانده میان زمین و هوا

بال بال میزنم

پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۸

حرف های یک دوست

این مدت که ننوشته ام چیزهای زیادی اتفاق افتاده.
پیش خودم گفتم چه بنویسم. که همه میدانیم چه خبر است

اما این مطلب فرجام را حیفم امد اینجا لینک ندهم

حرف دل است. هر چند من ایران نیستم . اما شما خود حدیث مفصل بخوان زین مجمل