دوشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۹

این مدل مامانی که منم

تهران که بودم مادربزرگم می‌گفت من مامان سخت گیری هستم. اصلا مامان خوبی نیستم. فقط به پسر‌ها غذا می‌دهم و می‌خوابانمشان و جایشان را عوض می‌کنم و اگر لازم باشد بغلشان می‌کنم. می‌گفت بچه نیاز به بازی و آواز و معاشرت دارد. خلاصه از نظر مامایی من مامان خوبی نیستم.
راستش خودم هم گاهی به این موضوع فکر کرده بودم که یک مامان خوب شاید لازم باشد یک هنرهایی داشته باشد. مثلا صدای خوبی داشته باشد و برای بچه‌هایش آواز بخواند یا بلد باشد ساز بزند و این طوری کلی روح فسقلی‌هایش را نوازش کند. یا بتواند شعر بگوید برایشان.
هیچ کدام از این‌ها هم که نباشد حوصله سرو کله زدن مداوم داشته باشد و هم بازی بچه‌هایش شود.
من این کارهارا بلد نیستم. هیچ هنری ندارم. هنوز یک سری خودخواهی ها ی شخصیم در من حضور دارند که نگذارند تمام وقتم را به پسر‌ها اختصاص دهم. به علاوه آنکه اصولا فکر می‌کنم یک سری کار‌ها بچه را لوس می‌کند.
من می‌دانم که از قرار یک مامان خشن و کمی خودخواه و بی‌هنریم که دو تا پسر مثل دسته گل دارد. اما این را هم خوب می‌دانم که برعکس همه این‌ها یک کار را خوب بلدم. بلدم دوست خوبی باشم. شاید بهترین دوستشان نباشم اما این را می‌دانم که می‌توانم دوست خوبی برای بچه‌هایم باشم.. کاری که شاید خیلی از مامانها بلد نباشند انجام دهند