چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۹

جگر خونم کردی




وقتی حکم می آید که عین پرنده ای در قفس،آویزان از سقف فقط بال بال بزنی و هنگام دیدن جدال هم پری با گربه ای تیز چنگال از آن سوی شیشه پنجره کاری از دستت برنیاید جز آنکه خودت را به در و دیوار قفس بکوبی و نظاره کنی. آن وقت است که بحز خونین بال شدن ، خونین جگر هم میشوی

شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹

کیک شور تولد

دیروز تولدم بود.
برای من که روز تولدم خاص ترین روز خداست. دیروز روز عجییی بود. کلا امسال سال عجیبی بود . و این اردیبهشت که شبیه جهنمی شده از خبرهای بد. این عجیلی و گنگی را برای من چند برابر کرده است
دیروز روز تولد من بود
روز تولد احمدرضا احمدی هم بود. شاعر عزیزی که حتما میشناسیدش.
روز تولد محسن روح الامینی هم بود. او که پارسال بود با هر آنچه که اعتقادش بود و امسال نیست .
حالا گیریم آقای احمدی 70 ساله شده باشد با کوله باری از تجربه های گوناگون و من 32 سال را تمام کرده باشم و اویی که دیگر نیست.
اما احتمالا هر دوی ما وقتی صبح روز 30 اردیبهشت شنیدیم که آقای محمد نوری زاد را به قصد کشت در زندان زده اند. روزمان تلخ شده. وقتی شنیدیم ضربه مغزی شده. کاممان تلخ شده
وقتی خبر دار شدیم که جعفر پناهی هنوز در اعتصاب غذاست دلمان گرفته است.
پیش خودم میگویم. کدام تولد؟ کدام لبخند؟ کدام شیرینی؟
فعلا شوری اشک است و دلی نگران و ذهنی مضطرب.
امیدوارم 30 اردیبهشت سال آینده یهتر از امسال باشد. سبز تر. شاد تر


*******

من بسیار گریسته ام
هنگامیکه آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
اما کنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس
بی هراس و بی محابا ببینم.


احمد رضا احمدی

برچسب‌ها:

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

امان از این نگاه نمکین




نازنینم !از رد نگاهت بر دلم هر شب خون میچکد
من آن را مرهمی نمیگذارم
نمک میپاشم هر شب
مبادا که اثرش از یادم برود

برچسب‌ها:

شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۹

تفال

آنچ می آید ز وصفت این زمانم در دهن / بر مرید مرده خوانم اندراندازد کفن

گر چنین آویختن حاصل شدی هر دزد را / از حریصی دزد گشتی جمله عالم مرد و زن


من کجا شعر از کجا لیکن به من در می دمد / آن یکی ترکی که آید گویدم هی کیمسن


مولانا


از قرار حالم خرابتر از اون چیزیه که خودم فکر میکنم

برچسب‌ها:

یکشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۹

اردی بهشت جهنمی




سخت است به طناب فکر نکنم.
به طنابی که تو حکم کردی
تو انداختی
تو کشیدی
در ماهی که روز معلم در آن است
معلم اعدام کردی
در روز مادر
مادر عزاد دار کردی
تجربه مادر شدن را از یک زن گرفتی
سخت است به طناب فکر نکنم
در اردیبهشتی که کردستانش مملو از گل است و بهشت است
آتش جهنم به پا کردی
سخت است طناب را بر گردن تو تجسم نکنم
و بگذارم در حسرت این طناب ذره ذره جان دهی
اما این کار رامیکنم
دیر یا زود خواهی فهمید
من شبیه تو نیستم
و تو در حسرت طناب خودت را با دستهای خودت حلق آویز خواهی کرد

برچسب‌ها:

شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۹

تجربه تجربه ای یگانه

وقتی قصد میکنی بچه دار بشی ، خودت را آماده میکنی برای تجربه های جدید، حس های جدید و مسئولیت جدید.
میدونی که تجربه و حست مخصوص خودت هست و با هیچ کس دیگری قابل مقایسه نیست.
ولی وقتی جای یک بچه دو تا بچه قصد میکنند که تو مادرشون باشی. تجربه ها رنگ و بوی دیگری میگیرند. چیزی خاص که شاید مادران کمی تجربه اش کرده باشند.
این حس خوبی است. دوستش دارم. ترسهایی دارد و نقاط شگفت انگیزی
مثلا تجربه من از سنگینی در 7 ماهگی از نظر پزشکی برابر با یک مادر در ماه نهم است با یک جنین.
یا مقدار آهنی که من باید مصرف کنم دو برابر حالت عادی است است و خیلی چیزهای دیگر
اما هیچ جا نمینویسد که من وقتی با بچه "ها" حرف میزنم از فعل جمع استفاده میکنم و این برایم جالب است.
من در دو طرف شکمم دو نوع حرکت را میتوانم جداگانه و یا با هم تجربه کنم.
و تمام حواسم باشد که آیا هر دو به مقدار کافی لگد زده اند. نکند برای یکیشان اتفاقی بیفتد.
میتوانم سکسکه کردن یکی را حس کنم و لگد زدن دیگری.
موقع خوابیدن به هر سمتی که بخوابم یکی از بچه ها زیر قرار میگیرد و این مرا میترساند. ترسی احمقانه که نکند زیر من و برادرش خفه شود
وقتی لباس میخرم به دو تا بچه فکر میکنم.
برای فیلم برداری در اتاق زایمان به آراد میگویم : نکنه از نخودچی ( جنین اول) فیلم بگیری و کشمش ( جنین دوم) را جا بندازی
وقتی دارم نوازششان میکنم هر دو دستم را روی شکمم میکشم که مبادا یکیشان دلخور شود
آدمهایی که مرا میبینند میپرسند چند ماه داری؟. وقتی عددی که میگویم را با سایز شکمم مقایسه میکنند تعجب را ازنگاهشان میخوانم و تاکید میکنم که دو تاهستند و همه بدون استثنا لبخند میزنند
اگر کسی خدایی نکرده حواسش نباشد و در حال احوال چرسی فعل و اسم مفرد استفاده کند سریعا با صدایی بچه گانه یاد آوری میکنم که " ما دو تاهستیم"

از هیچ کسی نمیتوانم بپرسم که چگونه ساعت شیر دادن وخواباندن بچه هایش را تنظیم کرده؟
و هزاران سئوال دیگر که جوابش را باید تجربه کنم.
این یک حس خوب است .
در هر لحظه شگفت زده شدن و چیزی را تجربه کردن که حداقل کم نظیر است
و خدا را شکر دیگران نمیتوانند تجربیات کرده و نکرده شان را برایم نسخه کنند و بدهند دستم. چون بچه های من دو تا هستند