شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۹

نوبره بهاره بستنی




سال که قرار است نو شود در هر حال و هوایی که باشم. در هر موقعیتی چیزهایی هست که دوست دارم انجام دهم.
مثلا دوست دارم حتما هفت سین بچینم. اگر شرایطش باشد که هفت سین اصلی را و اگر نباشد شده از ساعت و سینی و سنجاق سر هم به عنوان سین استفاده کرده ام.
.اما ماهی دوست ندارم بخرم. سالهاست که هیچ تنگ بلوری سر سفره هفت سینم نیست.
تحمل مرگ ماهی کوچک را در خانه ندارم. با اصل قضیه به شدت مخالفم و دوست ندارم پولی به جیب این تجارت بریزم. به نظرم خانه های آپارتمانی ما که نه حوضی دارند و نه شرایط نگهداری مناسب این حیوان کوچک را ، فقط سالیانه هزاران ماهی بی گناه را راهی کیسه های زباله میکنند.
دوست دارم حتما لباس نو به تن کنم. حالا نه اینکه این لباس را برای شب عید خریده باشم. اما دوست دارم مرتب و نو سر سفره بنشینم.
و در آخر اینکه عیدی گرفتن را دوست دارم. مبلغش اصلا مهم نیست. این برکتش شادم میکند.

اما چیزی که امسال ذهن من و آراد را به خودش اختصاص داد درخت کاری بود. داشتیم فکر میکردیم اگر برای سال نو رسم این بود که هر ایرانی جای سبزه سبز کردن یک درخت میکاشت. یعنی رسم بود که درخت بکاریم . سالیانه چند ملیون درخت به جهانمان اضافه میکردیم. و این خیلی بهتر از این سبزه هایی است که به سیزده نرسیده بو میگیرند و کپک میزنند
احتمالا از سال دیگه خودم این کار را خواهم کرد

جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۸

نخودچی کیشمیش سبز

دیروز دو تاییتان در دلم مشتهایتان را گره کرده بودید.
هر چقدر دکتر تلاش میکرد تا صورتتان را اندازه بگیرد شما دو تا مشتهایتان را پایین نمیاوردید
دکتر با طعنه گفت : انگاری در تظاهراتند. خیال کوتاه آمدن ندارند.
آراد اشاره ای به من میکند و میگوید: علتش این دستبند سبز است
و هر دو لبخند میزنیم

سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸

22 سال پیش - حلبچه

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

سهراب سپهری

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸

این تن پیله ای





در من چندین پروانه بال میزنند
دو تایی در دلم
و تعدادی در قلبم