سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸

برنامه "دفع آفات" من در این روزها




حالم خوب است اما حسم خوب نیست. تمام قضاوتها ، باورها، ترسها و پیش داوریهایم عین یک فوج ملخ به مغزم حمله کرده اند و دارند لحظه هایم را میبلعند.
تمام بایدها و نبایدها که مرا نسبت به ایمانم به خود و خدایم استوار میسازند در این چند روز جایشان را به غر زدنهای مداوم و ایرادگیریهای پی در پی داده اند.
احساس رضایت از شرایط موجود نمیکنم. تغییری که میخواستم تا به حال نتوانسته ام ایجاد کنم و این غر کودک درونم را بدجور در آورده است.حالم خوب است اما کودک درونم هیچ جوره نه با بالغ کنار میاید و نه کاری از والد حامیش بر میاید.

هی با خودم میگویم وضعیت این است. امکانات چیست؟
میبینم امکانات زیاد است اما دل کودکم با این چیزها خنک نمیشود.

اینجور موقع ها یک انرژی مخرب، چیزی میان قهر و لج و فرار و تخریب تمام افکارم را پر میکنند.

امیدوارم هر چه زودتر بالغم سکان این هواپیمای کوچک سم پاشی را به دست گیرد و دخل ملخ ها را در بیاورد

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸

ضرب زمین در ضربان دل ما




هی! تویی که ریاضیت خوب است
آیا هیچ فرمولی هست که عمق دلتنگی یک نفر نسبت به یک نفر دیگر را بشود با آن حساب کرد؟
بشود با آن سنجید؟
بشود با آن نشان داد؟
در همه آن درس ریاضی و شیمی و فیزیک آیا جایی راهی بود تا بشود عمق دلتنگی را محاسبه کرد؟
میدانی دیگر جمله " خیلی دلم برایت تنگ شده" جواب حسم را نمیدهد
حتی اگر اول جمله هزارن هزار " خیلی و بی نهایت " بگذارم هم باز جوابگو نیست

خسته شدم از این دلتنگی بی قانون

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

سالگرد آوراییسم با تاخیر

.

این وبلاگ اواخر آذر ماه 6 سالش تمام شد. اما من نبودم تا اینجا حداقل اشاره ای بهش بکنم.
ایران بودم. میان دوستانی که همین وبلاگ کمکم کرد تا پیدایشان کنم. از آن سال تا حالا من هنوز جسته گریخته از هر چه که بخواهم مینویسم و هیچ سبک خاصی را در وبلاگ نویسی پیروی نمیکنم. برای دل خودم مینویسم. و از اینکه دوستانی به من سر میزنند ونظرشان را میگویند از ته دل ذوق میکنم. هیچوقت چک نکردم که چقدر در طول روز بازدید کننده دارم. تا حسم در نوشتن تغییر نکند.
از طریق این صفحه دوستانی پیدا کردم که تا آخر زندگی یاد و اثرشان در قلب من هست.

یادم میاید پنجم دی ماه سال 82 که زلزله بم آمد. من تازه نوشتن را آغاز کرده بودم. چقدر احساس خوبی داشتم از این همه همکاری پشت این دیوارهای مجازی.
هیچ راهی دور نبود. همه در تلاش بودند برای کمک و اطلاع رسانی
هنوز هم بر این باورم که پشت این مونیتورها انسانهایی هستند که هرچند در تمام دنیا پراکنده اند اما با هم یکیند.
این را همین چند ماه اخیر با پوست و خون حس کردم. حس کردیم.

به امید روزهای بهتر