جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۸

هم راز




حدیث دل آسمان را زمین میداند و از تنهایی زمین آسمان با خبر است
رازهایی است به قدمت ملیون ها سال
رازهایی که همیشگیند.
رمز ریزش باران از چشم آسمان بر دل زمین
رمز آب شدن برف
رمز رویش گیاه از دل زمین به سمت آسمان
رازهایی هست
راز سایه آسمان بر دل آب های زمین
راز ها دارند از لحظه های بکر خلقت .
از آفرینش ، تغییر ، تبدیل

آسمان و زمین تجربه دوستی با قاصله اند
و لذتشان در نگاه انسانی است به خط افق
آنجا که گویی آسمان و زمین به هم رسیده اند
چه باک که دورند

یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸

عصبانیم از اعدام. از دار. از مردن

من یک مدافع حقوق بشر نیستم. من یک انسانم.
من هیچ چیز از مسائل حقوقی ، فقهی و یا دینی نمیدانم.
من نمیدانم آیا قصاص را در قرآن گفته اند یا حکم دینی است
من یک انسانم
که نمیتوانم تجسم کنم حکم مرگ دادن را
نمیتوانم فکر کنم چگونه میشود با دستان خودم طناب دار بر گردن کسی بیندازم
آیا میشود تا به این حد متنفر بود از زندگی کردن کسی
حتی اگر آن کس فقط 18 سالش باشد

چطور میشود تولد کسی را پای چوبه دار جشن گرفت؟
چطور میشود مرگ را به کسی هدیه داد؟

من انسانم.
خدا نیستم
مرگ در دستان من نیست

کاش انسانها میبخشیدند

******
عصبانیم از اعدام بهنود 18 ساله. از اینکه اولیای دم نبخشیدند. از اینکه قاضی ها هنوز حکم اعدام میدهند و انسانها هنوز دار میزنند.
خشمگینم و دلم شکسته. در این روزهای بی مهر آزادی او آرزویی بود که محقق نشد. گوری اضافه شد به همه گورهای کشورمان. گورهایی که خودمان برای خودمان میکنیم.

سر خورده ام از انسان بودنم. ایرانی بودنم. زن بودنم.