جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۶

که همین دوست داشتن زیباست




چه احساس خوبی است وفتی اینجا در دبی نشسته ای . ساعت 1 ظهر روز جمعه و بعد میدانی کسی هست در آن سوی آبها در استرالیا که محبتش شاملت میشود و دیگری در اتریش. آن یکی کمی آن سوتر در آلمان و دوستی در سوئد و غریبه آشنایی در اسراییل .عزیزانی در گوشه کنار کنادا و نعدادی این سو در ایران
مهربانانی در آمریکا و یکی در فرانسه.
...
احساس خوبی است و قتی فکر میکنم همه دوستانی هستند که ندیدمشان اما چقدر دوسشان دارم. چقدر دلم برایشان تنگ میشود. و آنها هم مرا با اینکه ندیده اند اما دوستم دارند.
چقدر حس خوبی است وقتی فکر کنی در جای جای این دنیای پهناور سقفی هست ، که تو میتوانی آنحا احساس غربت نکنی.
...
دنیا خیلی بزرگ نیست .کوچک است . چون من در همه جایش آشنایی دارم.
بزرگ است به وسعت تمام دوستیها و حرمت سلام و احوال پرسیها
زیباست به انداره موسیقی تقدیمی از یک دوست در آن سر دنیا یا در دل دوستی دیگر
...
دنیای قشنگی است . حتی دلتنگیهایش. ادمی وقتی دلش تنگ میشود . معلوم است کسانی در دلش جای دارند.

...

یکشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۶

آرزوی ویکتور هوگو




اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

=>و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند
و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم!

چهارشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۶

جغد در باغ معلق میخواند



گیجم
احساس میکنم معلقم
تجسمم انسانیم که میخواد از پله ای بالا برود و اکنون در آن لحظه ای است که نه پایش بر پله پایینی است و نه بر روی پله بالایی.
من حس آن لحظه را دارم
معلقی
بی ایستایی

***
وقتی این حس بهم دست میدهد. خودم را دائم به در و دیوار میکوبم. دنبال یک چیزی میگردم که نمیدانم چیست
یه سر پناه. یه رفیق.یه هم صحبت که قضاوتم نکنه.
اینجور موقع ها در لحظه ای میخندم. لحظه بعد میخواهم زار زار گریه کنم.
و گاهی صورتم از سنگ بی احساس تر میشه.
اینجور موقع ها دلم بارون میخواد ، با یه موسیقی خوب.
دلم میخوا یه جایی باشم مثل جاده فیروز کوه، تخت و مستقیم، سوار ماشین . شیشه ها پایین صدای موسیقی بلند و ذرات بارون که بخوره رو صورتم.
اینجور موقع ها نه من تحمل بقیه را دارم و نه احتمالا بقیه تحمل منو.
هنوز گیجم.
سر کارم. و حس کار کردن نیست.
الان دلم میخواست تواین لحظه گوششی تلفن را بردارم به یکی زنگ بزنم و بگم ببین من حالم خوب نیست
و اون نخواد بگه : چی شده؟ هیچی نپرسه....فقط گوش کنه و حسم را حس کنه
من هیچ چیزیم نشده
هیچ اتفاق بدی نیفتاده
همه چیز مرتبه
فقط
من معلقم
.

********
تیتر برگرفته از شعر سهراب سپهری است
عکس از سایت photo.net

سه‌شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۶

معجزه ایمان



در جستجوی انصاف
تا پشت کوه قاف
سفر کردم
معدوم بود
آنچه گمان کردم
مکتوم مانده است
اما مروت این گهر نایاب
یالامحاله
کمیاب
در هر کتاب
گر چه کتابی نیست
منسوخ گشته بود
و کاخ عدل
از جور بانیان ستم کوخ گشته بود
ایمان مگر به معجزه می ماند
ورنه به روی هیچ جز هیچ
هیچ بنایی را
بنیان نمی توان کرد
این معجزه ست معجزه ایمان
که ایمان را
با صد هزار ترفند
ویران نمی توان کرد
حمید مصدق

چهارشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۶

هنرمندان عجیب


این هفته به واسطه دو تا دوست وبلاگ نویس با دو تا هنر مندی آشنا شدم که شخصیتشون ، به علاوه کارهاشون خیلی شبیه عرف نیست.

اول منشه کدیشمن ، نقاش گوسفند چران، که وبلاگ آن سوی دیوار معرفش هست و در مورد این نقاش اسراییلی است که تمام عمر سر گوسفند کشیده و البته مجسمه ساز چیره دستی هم هست
دوم ،پروفسور گونتر فن هاگنس ، که وبلاگ از خود با خویش معرفیش کرده . این اقا جسد حیوانها و انسانها را پلاستینه میکنه و از انها مجسمه هایی طبیعی میسازه

و سوم آقای اسفندیار پور . سازنده باغ سنگی که قبل تر ها راجعبش خوانده بودم و این هفته خبر فوتش را در اخبار دیدم

****************************
پی نوشت: 16.04.07
چون یه سری از دوستهای عزیزم به خاطر فیلترینگ نتوستند این سایتها را ببینند. من عین توضیحاتی که کامران آن سوی دیوار در مورد آقای منشه کدیشمن نوشته را اینجا میگذارم



مِنَشه کَدیشمن معروف‌ترین مجسمه ساز و نقاش اسرائیلی آدم خیلی عجیبی‌ست، این را با دیدن نقاشی‌هایش حدس زدم. به کسی که در همۀ عمر هفتاد و چند ساله‌اش جز هزاران عکس سر گوسفند چیزی نکشد چه صفتی می‌شود داد؟ با کمال تعجب این گوسفندها با قیمت بالا در همۀ دنیا مثل نان تازه به فروش می‌رسند. گویا این ارتباط نزدیک با گوسفندها در سال‌های جوانی که در کیبوتص چوپانی می‌کرده شکل گرفته‌ و تا امروز ادامه دارد. خوش‌بختانه مجسمه‌های پولادی کار او تنوع بیشتری دارد و آن‌ها را می‌شود در موزه‌ها و پارک‌های بزرگ دید.

چند شب پیش فیلم مستندی دیدم به نام "گوسفند آبی" که یک روز از زندگی کدیشمن را نشان می‌داد. این پیرمرد مثل انسان‌های اولیه زندگی می‌کند، همیشه بر تنش همان پیراهن و شورت کرباس را می‌بینی و به پایش صندل، حتی زمانی که مهم‌ترین جایزه‌ها را در یک مراسم باشکوه دریافت می‌کند. خانه‌اش در فقیرنشین‌ترین منطقۀ تل‌آویو است ولی فرقی با هُملس‌ها ندارد.
فیلم ساعت 5 صبح شروع می‌شود، دوربین وارد اتاق خوابی پر از خنزر پنزر می‌شود و اطراف پیرمرد انواع و اقسام اسباب بازی‌ها پخش و پلاست. خانه‌اش مرا به یاد اتاق آقا مجید ظروف‌چی جوب‌چی انداخت. پیرمرد بیدار می‌شود و بعد از رفتن به حمام عمومی استخر محله و خوش و بش با دوستان پیرش به استودیو می‌رود تا سر گوسفند دیگری بکشد.
در یکی از صحنه‌ها کدیشمن به خانه‌ای که در آن متولد شده می‌رود که حالا دیگر مخروبه‌ای بیش نیست. زمانی که دارد دربارۀ کودکی‌اش صحبت می‌کند قطعه ذغالی برمی‌دارد و روی دیوارها نقاشی می‌کند. در گوشه‌ای تصویر خودش و خواهر کوچک‌ترش را می‌کشد و در کناری مادرش را روی تخت بیماری و اشک‌ریزان او را می‌بوسد، بعد خواهر بزرگ‌ترش را که روی تخت نشسته و از مادر پرستاری می‌کند. به آشپزخانه می‌رود و عکس گنجه‌ها را روی دیوار می‌کشد و ظرف نان را. بعد تصویر پدرش را که زودتر از مادر از دنیا رفته در قاب عکسی ترسیم می‌کند. در این صحنه‌ها می‌بینی چگونه یک پیرمرد بر بال خاطرات دوباره کودک می‌شود. چیز عجیبی بود.
تعدادی از مجسمه‌ها و نقاشی‌های کدیشمن را به صورت اسلاید درآورده‌ام تا با کارهایش بیشتر آشنا شوید.

********************************

و همینطور توضیحات شهره عزیز را

امشب برنامه ایی دیدم در مورد پروفسور گونتر فن هاگنس که این چند سال اخیربسیار معروف شده . آقای فن هاگنس جسد انسانها و حیوانها رو پلاستینه میکنه . و اینکار رو با جسد واقعی انسانها انجام میده . این مجسمه های واقعی , تابحال در چندین نمایشگاه که بیننده زیادی هم داشته به نمایش گذاشته شدند . کار دیگری هم که انجام داده و همچنان میده اتوپسی جسدها در مقابل صدها نفر تماشاچی بوده . سالهاست که بحث سر این مسئله ست که آیااینکار آقای فن هاگنس اصلا اخلاقی هست یا نه ؟ زیرا که جسد یک شخص قابل احترامه . و عده ایی هم عقیده دارند که کار او کاریست درراه علم و شناخت آناتومی انسان . آقای فن هاگنس معتقده که از این طریق , به انسانها حقیقت خودشون رو نشون میده و با مرگ نزدیکترشون میکنه .
من که خیلی علاقه مند بودم به دیدن این نمایشگاه برم .
در ضمن در جواب دوستانی که پرسیده بودند این آقا جسدها رو از کجا گیر میاره باید بگم که سازمانهای مختلفی برای اهدای جسد وجود دارند .
سایت بادی ورلد درمورد آقای گونتر فن هاگنس
عکسهای اثرات ایشون رو در اینجا ببینید .
عکسهای اتوپسی جسد را هم اگر دلش رو دارید در اینجا ببینی

شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶

عجب صبری خدا دارد. اگر من جای او بودم....








پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۶

در همین لحظه



زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است

سهراب سپهری
***

عکس از سایت photo .net

سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶

از هر چمن گلی 12

1- دیروز اینجا هم بارون اومد. بارون که چه عرض کنم. انگار دوش آب باز کرده بودند. فکر کنم خود عربها در عمرشون تو این موقع سال یه همچین آب و هوایی را تا به حال ندیده بودند.
الهی مردمی که رفته بودن پارک ها واسه سیزده به در . شده بودن موش آب کشیده. هیچ کس فکرشم نمیکرد.
اینجا تو محوطه محل کار من. دانشجوهای هندی رفته بودن زیر بارون و دستهای هم را میگرفتن و میچرخیدن و میخوندن و میرقصیدن. حال و هوای جالبی داشتن. بر عکس عربها که حاضر نشدن حتی تا دم سالن غذا خوری برن. مبادا خیس شن.
دلم واسه اسپانسرهای برنامه سیزده به در دیروز هم کلی سوخت. بیچاره ها کلی هزینه کرده بودن اما تمام کاسه کوزشون ریخت به هم.
آدم همه چی را هم پیش بینی کنه. باز این خدا ادم را سورپرایز میکنه.

*******
2- تازگیها دلم واسه همه دوستام تنگ میشه. بد جور.
تازگیها یک کمی حسود شدم
تازگیها دلم میخواد همه ادما بدونن که چقدر دوسشون دارم. مخصوصا اونهایی که برام مهم ترن
تازگیها نکته بین شدم
تازگیها....کلی حسهای جالب و جدید در خودم دارم کشف میکنم
********
3- این قضیه ایران دیگه کم کم داره من را نگران میکنه. اخه این جملات قصار را کی تو دهن این اقا میذاره که به خورده ملت بده.
قضیه این انگلیسیها من را یاد گروگانگیری سفارت امریکا میندازه. من نمیدونم اینا چرا دوست دارن هنوز از روشهای 30 سال پیش استفاده کنن؟
این اخبار رادیو فردا که هر روز صبح مو بر تن ادم سیخ میکنه با نوع خبر رسانیش
خدا اخر عاقبتمون را به خیر کنه. من که خیلی خیلی نگران ایران عزیزم هستم
****
4- دیروز به حرف دلم واسه پیدا کردن یه گم شده گوش کردم. در عرض 5 دقیقه پیداش شد.

دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶

سیزده به در

امروز سیزده به در است

پس:
1- حتما برین بیرون تا سیزده به در شه
2-سبزه گره بزنین و آرزو کنین. اگر آرزوهای بزرگ بزرگ دارین میتونین ساقه بید یا درخت سرو هم گره بزنین
3- آش رشته فراموش نشه
4- میگن کاهو کلی خاصیت داره. کاهو سکنجبین و یا کاهو سرکه بخورین
5-مراقب باشین محیط اطرافتون کثیف نکنین. امروز روز طبیعت هم هست
6- امروز روز خدای باران هم هست
7-اونهایی که مثل من سر کارین . ساعت کاری که تموم شد نشینین تو ماشین و برین خونه ها. سیزده باید به در شه.
8-این جمله که یادتون نرفته. سیزده به در سال دیگر خونه شوهر بچه به بغل. پس بگین و بخندین!!!
9 -و تخته بازی کردن و غیبت و...
10-در ضمن اگر تونستین قرش بدین