یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

پیامی در راه

میدانی که چقدر دوستت دارم.
هر جای این جهان پهناور که میخواهی باش
مهم این است که تو انسانی و من نیز
**************
پ.ن: دو روز پیش این آهنگ را جایی شنیدم . خیلی روم تاثیر گذاشت. .با اینکه همیشه باورم این بوده که کمک به آدمها هیچ وقت بی جواب نمیمونه اما این موسیقی خیلی گویا ، زنده و تاثیر گذار بود و هست.
پ.ن.ن: اسم مطلب را از شعر زیبای سهراب سپهری وام گرفتم.
پ.ن.ن.ن: برای شنیدن آهنگ نوازش دل جواب میدهد

جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۸۵

لالایی دل من 2

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵

چرا عصا حمل میکنید؟

برای جمع کثیری از پزشکان حرف میزدم. در پایان سخنرانی یکی از دکتر ها گفت :«از سخنرانی شما لذت بردم. مطالبی که روی تخته نوشتید ، مثالها و توضیحاتی که دادید بسیار روشن بودند.اما مطلبی هست که از آن سر در نمیاورم. چرا از میله پای تخته استفاده نکردید ، چرا با خودتان یک عصا حمل میکنید؟»
گفتم:" عصا حمل میکنم زیرا پایم معیوب است. در ضمن از این عصا برای نشان دادن مطالب روی تخته سیاه هم استفاده میکنم."
او گفت : " اما شما نمیلنگید."
بسیاری از حضار متوجه لنگیدن من نشده بودند. گمان کرده بودند از عصا صرفا برای نشان دادن مطالب استفاده میکنم.
اما وقتی به خانه کسی میروم که آنجا کودکی برای اولین بار مرا میبیند بی درنگ میپرسد" چرا میلنگید؟ اشکالی پیش آمده"
دلیلش این است که بچه ها متوجه اند. مغز کودک باز و آماده پذیرش است. اما بالغها خود را محدود میکنند. شعبده بازها این را خوب متوجه شده اند. آنها نمیگذارند یچه ها نزدیک آنها بایستند زیرا سر کار آنها را میفهمند.بالغ ها ذهنشان را بسته اند. فکر میکنند که همه چیز را میبینند اما نگاه نمیکنند. آنها به طرز دیدن خود عادت کرده اند.
****
قصه درمانی، میلتون اریکسون - روان پزشک ،روان شناس و هیپنوتیسم درمان

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

گل یا پوچ

این خرابیه بلاگ رولینگ و اصولا سیستمهای به روز کردن من را یاد اوایل وبلاگ نویسیم انداخته. حدود 3 سال پیش بود .
. اون موقع هر چند ساعت یک بار کل وبلاگهایی که میخوندم و لینکشون را گذاشته بودم چک میکردم تا ببینم کدوم یکی به روز شدن ( اینترنت مجانی سر کار و این حرفا...(

حالا هم این مدلیه. با این تفاوت که تعداد وبلاگهایی که میخونم زیاد تر شده و در نتیجه باید احتمالات را هم در نظر بگیرم که کی ممکنه امروز مطلبی نوشته باشه.
حس جالبیه. یه جور سعی و خطا یا گل یا پوچ.

چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵

برای رسیدن به تو باید پرنده بود



گیجم.
داغون و پژمرده.
میدانی!!
هیچ وفت آرزوی پرواز نداشته ام.
اما حالا تنها چیزی که دلم میخواهد یک چفت بال است.
دوست دارم بی اجازه هیچ کس بیایم سراغت.
از آسمان بی مرز.
دلم گرفته.
بسیار دلم گرفته.
این روزها خدا هم سر ناسازگاری دارد.
گویی گوشهایش را به روی دعاهای نیمه شب من و تو بسته است..
دلم برایت تنگ شده.
و گویی این را هیچ کس نمیفهمد.
فکر میکنی اجاره یک جغت بال سپید چقدر باشد.؟
فکر میکنی برای بغل کردنت چقدر دیگر باید صیر کنم؟
برای بوسیدنت چطور؟
خسارت این همه چشم انتظاری را چه کسی میخواهد بدهد؟
لحظه های بغض آلود ما را چطور؟
جبران شدنی است؟
دلم گرفته و اشک هم دیگر کمکی نمیکند.
دلم بها نه ات را میگیرد
و اینها نمیفهمند دلتنگی یعنی چه!!
گویی برای رهایی از فراق تنها باید پرنده بود و بس
باید بال داشت
باید پرید
*********
برای شنیدن موسیقی روی عکس کلیک کنید

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

از هر چمن گلی 9

1-یک مدتیه سر کار نمیرم. حدود 1 ماهی میشه. برای کسی مثل من که 8 سال مداوم هر روز صیح پا شده و رفته سر کار ، الان مثل یک تعطیلات دلچسب میمونه. البته قصد ندارم مادام العمر تو تعطیلات باشم.
**********
2-کسی از این مامان نیلو خبر داره؟ کسی میدونه چرا دیگه نمینویسه؟
از بیگانه چطور؟
آخه این انصاف نیست. همینجوری بی خبر میذارن میرن و یا دیر به دیر مینویسن.
این وبلاگ شهر هم واسه خودش قاعده داره آخه. رسم همسایگی. نون و نمک خوردن..بابا نمیگین دل آدم شور میفته.
***********
3-این وبلاگ را جدیدا کشف کردم.خیابانگرد
یه نظرم بیشتر تو کار ادبیات است که همین قسمتش کلی برای من خوشایند بود.
**************
4- در هفته ای که گذشت من یادم رفت روز تولد سهراب سپهری ، 15 مهر را، یک یاد آوری بکنم.
به کتابش که تفال زدم این آمد.

نيايش

نور را پيموديم ، دشت طلا را در نوشتيم
.افسانه را چيديم ، و پلاسيده فكنديم.
كنار شنزار ، آفتابي سايه وار ، ما را نواخت. درنگي كرديم.
بر لب رود پهناور رمز روياها را سر بريديم
.ابري رسيد ، و ما ديده فرو بستيم.
ظلمت شكافت ، زهره را ديديم ، و به ستيغ بر آمديم.
آذرخشي فرود آمد ، و ما را در ستايش فرو ديد.
لرزان ، گريستيم. خندان ، گريستيم.
رگباري فرو كوفت : از در همدلي بوديم.
سياهي رفت ، سر به آبي آسمان ستوديم ، در خور آسمانها شديم.
سايه را به دره رها كرديم. لبخند را به فراخناي تهي فشانديم .
سكوت ما به هم پيوست ، و ما "ما" شديم .
تنهايي ما در دشت طلا دامن كشيد
.آفتاب از چهره ما ترسيد
.دريافتيم ، و خنده زديم
.نهفتيم و سوختيم
.هر چه بهم تر ، تنها تر.
،از ستيغ جدا شديم:
من به خاك آمدم،و بنده شدم
.تو بالا رفتي، و خدا شدي .
**********
5- خواستم اینحا یاد آوری کنم که زیر هر عکسی که من میذارم ، معمولا یک آهنگ هست که با کلیک کردن روی عکس مییتوانید گوش کنید.

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

آرزوی مجدد


دیوار فرو ریخت
و دخترک به آرزوی چمنزار
پلکهایش را از هم گشود
پشت دیوار سیمهای خاردار بود
دخترک پلکهایش را بست

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

همراه




میخواهم فریاد بکشم.
نپرس چرا؟
بغض دارم.
بغض پر ز گریه.
نپرس چرا؟
همراهیم کن
*********
برای شنیدن موسیقی مثل همیشه روی عکس کلیک بفرمایید

دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۵

چو وابيني نه قفل است آن کليد است... بسا قفلا که بندش ناپديد است


پ.ن : این عکس را در سفری که به انگلیس داشتم از در یک کلیسای قدیمی گرفتم.
پ.پ.ن : شعر از نظامی گنجوی است