سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵

توهم

دم بر فرق میکوبد
و شقیقه اش دو شقه میشود
پیش از آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق.
حسین پناهی

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

ورزش همگانی

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟؟؟؟؟؟؟

مباحثی در سیستم هتل داری اهالیه دبی.
فکر میکنم تمام دوستان عزیز کم و بیش با "دبی" آشنا باشند . ولی با این وجود باز من یک کوچولو توضیحی در باب این مکان فعلا جذاب و توریستی میدم.
دبی یکی از شیخ نشینهای کشوری به نام امارات هست. پایتختش نیست ( برای کسایی که فکر میکنند دبی پایتخته یا کشوره) و به مرکز تجاری امارات معروفه.. خوب این دبی نازنین بسیار جاذبه های خاصی را برای توریستهای عزیز مخصوصا ایرانیان داره.
مثلا راحت ویزا میده. نزدیک به ایرانه. دانستن زبان انگلیسی در حد دست پا شکسته کفایت میکنه . و خیلی جاها همین فارسیه خودمون هم بسه!!
و از همه مهمتر قریب اتفاق ایرانیان عزیز ، دوستی یا آشنایی و خلاصه یک کسی را دبی دارند که بتونند چند روزی را به جای هتل انجا ساکن بشوند.
اصل ماجرا از همین جا شروع میشه.
یعنی اکثر ایرانیان ساکن دبی از 365 روز سال 80% را حتما مهمون دارند.
باز تا اینجاش مشکلی نیست. قدمشون رو چشم.
ولی........
متاسفانه این مهمانهای عزیز یادشون میره که کساییکه دبی زندگی میکنند. مسافر نیستند و یک سری کارهای مشخص روزمره را حتما دارند. یعنی مثل همه آدمها سره کار میروند. و یا درس میخوانند و ...
ولی اکثر مهمانها . توقع دارند که ما از صبح تا شب باهاشون باشیم. تمام مراکز خرید ( که ماشا الله تو دبی تعدادشون بینهایته) را نشونشون بدیم. پا به پاشون اجناس را ببینیم و در خرید کمکشون کنیم. هر شب یک رستوران خاص ببریمشون. لب دریا و مراکزه تفریحی و ...هم که سره جاشه.
حتما به خاطرشون چند ساعتی حداقل از محل کار مرخصی بگیریم . از فرودگاه برشون داریم وبذاریمشون. شب تا دیر وقت پا به پاشون بیدار باشیم. و خوب صبح هم ماییم که سره کار میریم.
و چون این قضیه در اکثره زمانهای سال به طوره مداوم تکرار میشه . گاهی واقعا خسته کننده و کلافه کننده است.
اینجا اهالی ضرب المثلی دارند که میگه : دبیها همشون فوق لیسانس هتل داری دارند!!!!!!!!!!!
حرفه من اینه که: دوستهای عزیزوفامیل محترم که برای ما بسیار عزیزین. آدمهایی که شاید اگر ما ایران بودیم عید به عیدم همدیگر را نمیدیدیم. قدمتان رو چشم. ما غربت نشینها تشنه فک و فامیل و دوستهای از ایران آمده ایم. اما طوره جدتون موقع اومدن یه هماهنگی با ما بکنید و اگر انقدر بی تعارفین که خونه ما رو برای اقامتتون انتخاب کردین، اجازه بدین مام با شما بی تعارف و راحت باشیم و اگر نمیتونیم جایی همراهیتون کنیم به راحتی عذرخواهی کنیم.
پ.ن: این صحبت فقط از جانبه من نیست. درد دل خیلی هاست
پ.ن 2 : لطفا به هیچ کس برنخوره

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

لحظه تولد




این لحظه
لحظه ای بین گذشته و آینده
لحظه جشن 28 سالگی من است.
گذشته ، پشت سر ، تمام ساختار ذهن و دل من.
آینده ، در جلو، جلوی چشم های من ، نامعلوم و مبهمتر از همیشه
در این لحظه
لحظه اتمام 28 سالگی
دلم برای خودم تنگ میشود.
کجاست تصور کودکی من از بیست و هشت سالگی؟
*عکس: اصفهان- تابستان 1384

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

علفزار


باد می آید
و ساقه های مرا خم میکند
آنقدر خم که زمین را لمس میکنم
اما من نخواهم شکست
این را باور دارم

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

تهوع


تمام صورتم را چشم گرفته است و دهان
با چشمانم میبلعم
و با دهانم همه را بر میگردانم
هر لحظه
هر دم

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

-3از هر چمن گلی

  1. چند شب پیش خواب دیدم یه پنگوئن بزرگ اومده بغل تختخوابم ایستاده . از اون شاه پنگوئن ها..نر بود. انگشت اشاره مرا کرده بود داخل دهنش (نوکش) .تو خواب میخواستم آراد را بیدار کنم . نشانش بدهم. اما بیدار نمیشد. حس بسیار جالبی بود. آرامش و قدرتی که داشت و من هم اون موقع و هم بعدش که از خواب پا شدم حس خوبی داشتم..
  2. واقعا نمیدونم چی باید بگم. خودتون ببینین دیگه!!!!!!!!!!!!!
  3. دارم مجموعه قصه های صمد بهرنگی را میخوانم. و این قصه "تلخونش" را. که بسیار دوست دارم.
  4. اینجا تازگیها فیلمهای ایرانی را ماه به ماه میاورند اکران. قبلا هم این کار را می کردند . اما خیلی مرتب نبود. بعد از اکران " ازدواج به سبک ایرانی" حالا این ماه نوبته فیلم "مکس" است. و جالب اینجاست که باید رزرو کنی. چون معمولا تا سه روز بعدش کامل بلیطها فروخته شده. برنامه بعدی اکران هم " هوو" است.
  5. در هر سنگی انسانی به خواب رفته است ..........................در هر انسانی ، آوازی* (این را ببینید)

*عمران صالحی

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

امید و انتظار


تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام ،
در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
گرم يادآوري يا نه ،
من از يادت نمي كاهم تو را من چشم در راهم
(نیما یوشیج)

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

روز معلم

  1. روز اول دبستان یکی از بهترین روزهای عمرم بود .دبستان امید انقلاب. کیفم قرمز رنگ بود و روش عکس "مدرسه موشها". معلمم را بسیار دوست داشتم. هنوزم دوسش دارم. خانم هاشمی. انقدر دوسش داشتم که کلاس چهارم و پنجم شدم کمک دستش برای مبصریه کلاس اول. سالها بعد وقتی سال دوم دانشگاه بودم تو ایستگاه اوتوبوس دیدمش. من اونو شناختم و عجیبتر از همه اینکه اون هم منو شناخت به اسم و فامیل. خانم هاشمی روزت مبارک.
  2. سال دوم دبستان جز بدترین سالهای تحصیلی من بود. معلمی که دوسش نداشتم. منو نمیفهمید . و کارمون به لج و لجبازی میکشید.چون درسم خوب بود نمیتونست کار خاصی بکنه اما خوب دوسش نداشتم. سالها دبستان پسرونه درس داده بود و بادخترها هم همونجوری برخورد میکرد. خیلی جدی بود.خانم وزیری......انقدر ازش بدم میومد که روز کارنامه های ثلث سوم از ماشین پیاده نشدم و بابام رفت کارناممو گرفت. و خانم وزیری همراه کارنامم یک کتاب هم داده بود. " کینه شتری".... انگاری میدونست من ازش کینه به دل دارم. کتاب را هنوز دارم. و بسیار برام عزیزه . چون یکی از بزرگترین درسهای زندگیمو بهم یاد داد. از هیچ کس کینه ای به دل نگیرم. خانم وزیری ممنون. شما واقعا معلم بودی. چون فهمیدی شاگردت دوست نداره با یک کتاب بهترین درس زندگیشو بهش دادی. روزت مبارک.
  3. سال سوم خانم دنیایی. سال اخره تدریسش بود. انقدر گل بود که مثل مامانم دوسش داشتم. (یا شاید مامان بزرگم) هنوزم یادمه چه جوری ساعت را یادمون داد. . روزت مبارک مهربون معلم من.
  4. سال چهارم. همزمان با بمبارانها. همون سالی که نصفشو تو خونه پای تلویزیون درس خوندیم.معلم خوبی داشتم. خانم ثقفی.. به خاطر اخلاق خوبش هیچ وقت هیچ کس سر کلاسش غایب نمیشد.با اینکه وضعیت اون موقع ایجاب میکرد بچه ها بیشر تو خونه پیش خانواده هاشون باشن. حتی همون تابستون کذایی که مجبور شدیم بیایم مدرسه. .سالها بعد وقتی 20 سالم بود توی فرهنگسرای ارسباران چند باری دیدمش. اون منو شناخت و من هم. حس جالبی بود.هر دو برای مدت یک ماه همکلاسی شده بودیم. روزت میبارک معلمم.
  5. سال امتحان نهایی. معلممون ناراحتیه قلبی داشت . برای همین کلاسمون کم جمعیت بود . و کلی خوش میگذشت. خیلی خنده رو و شاد بود. خانم کامکار.اون موقع ها فکر میکردم قدش خیلی بلنده دلم میخواست هم قد اون بشم. سالها بعد که به عنوان مسافر برای تهیه بلیط اومد محل کارم و روبروم نشست . با همان خنده و شیطنت توی چشماش. دیدم ادمی که برایم ابهتی داشت و قدو بالایی چه کوچولو وظریفه. و من ازش بلند ترم.موسیقی گروه کامکارها را از بچگی به خاطر اسم این معلمم دوست داشتم... روز معلم شما هم مبارک.

روز معلم به تمام آموزگار ها,معلمین و دبیرانی که عاشق حرفه و کارشون هستند مبارک.

چوب معلم گر بود زمزمه محبتی

جمعه به مکتب اورد طفل گریز پا را