پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۵

یک سئوال

"حسرت" یا " پشیمانی" ؟؟
شما کدام را انتخاب میکنید؟
****
پ.ن: فکر میکنم ارتباط این دو کلمه خیلی نیاز به توضیح نداشته باشه. ولی برای اطمینان.چون چند وقتی است که دارم به این قضیه فکر میکنم و برام سوال شده اینجا یک کمی توضیح میدهم .
مثلا اگر حس کنید گفتن چیزی به کسی ممکن است براتون حس پشیمونی بیاره و نگفتنش حسرت اون حرف رو روی دلتون بذاره؟
یا یک کاره خاص؟
مثل ابراز علاقه به کسی که ممکنه تو ذوقتون بزنه!
یا تغییر شغل دادن در شرایطی خاص؟
یا خریدن و نخریدن چیزی؟
رو انداختن به کسی؟ و.......
*************
من تقریبا همیشه حسرت را انتخاب میکردم.چوت اصولا اهل ریسک نیستم.و یک سری اخلاق های خاص خودم دارم. اما چند وقته شدیدا نظرم داره عوض میشه

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵

از هر چمن گلی 8

  1. وجودم را تبخیر شده حس میکنم. گویی در فضا ، در مکان در جریانم.
  2. داتشگاه از 1اکتبر شروع میشه. و این خوبه. عین احمقها دلم برای درس خواندن تنگ میشود. و وقتی زمان درس خواندن میشود خودم را لعنت مبکنم. خلاصه من و درس سالهاست که با هم خود درگیری داریم.
  3. اینجا ماه رمضان شروع شده. هوا هنوز گرم است و هیچ حس پاییزی جریان ندارد. حس ماه رمضان آن طور که من عادت ( یا ما) عادت دارم هم وجود ندارد. اینجا ماه رمضان ماهی شاد و پر از جشن و تخفیف است که بعد از افطارهایش همه میریزند بیرون.هوا هم گرم است و کلا خاطرات ماه رمضانهایی در هوایی پاییزه زمستانه با آن حال و هوای خاص اینحا نیست. این هم خوب است. آن هم خوب بود.
  4. چند روز پیش دوست دوران راهنماییم بهم زنگ زد که با شوهر و یچه اش دبی است و خوشحال میشود همدیگر را ببینیم. من کلی ذوق زده شدم. حس دیدن دوستی که سه سال راهنمایی با هم پشت یک میز مینشستیم و شیطنت میکردیم و حالا او با بچه و همسر و من متاهل.کلی آدم را حالی به حالی میکند. یکی از خوبیهای دبی این نزدیکیش به ایران است و اینکه ایرانیها مشکل ویزا ندارند و آدم در طول سال کلی دوست و آشنا و فامیل را میتواند ببیند و هی هی خوشحال شود.
  5. آهنگ پایینی را بسیار دوست دارم. گفتم ترجمه اش را هم بذارم شاید شما ها راحت تر باهاش ارتباط برقرار کنید. . الیته این تر جمه ای که کردم خیلی تحت اللفظی است و اصلا شاعرانه نیست. به بزرگی خودتون ببخشید دیگه

مرا ببوس

مرا بسیار ببوس

گویی که امشب برای آخرین بار است

مرا ببوس، مرا بسیار ببوس

آنگونه که من میترسم از دستت بدهم بعد از بوسه

مرا ببوس ، بسیار ببوس

آنگونه که من میترسم تور ا دویاره بعد از آن از دست بدهم

میخواهم تو بسیار نزدیک من باشی

به چشمهایت نگاه کنم

و تو به من نگاه کنی

تصورکن که من فردا از تو دور خواهم بود

بسیار دور از تو

مرا ببوس ، مرا بسیار ببوس.

گویی که امشب آخرین بار است

مرا بسیار ببوس

آنگونه که میترسم تو را بعد از آن از دست بدهم

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵

لالایی دل من-1

Bésame, bésame mucho
Como si fuera esta noche la última vez
Besame , Bésame mucho
Que tengo miedo perderte,
perderte despues
Besame, besame mucho
Como si fuera esta noche la ultima vez
Besame,besame mucho
Que tengo miedo perderte,
perderte otra vez
Quiero tenerte muy Cerca,
mirarme en tus Ojos,
verte junto a mí
Piensa que tal vez Mañana yo ya estaré Lejos,
muy lejos de ti
Bésame, bésame mucho
Como si fuera esta noche la última vez
Bésame mucho
Que tengo miedo perderte,
perderte después

جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

از جلو نظام!!

میرم مدرسه...میرم مدرسه.
جیبام پر فندق و پسته
موش موشک من
میخوره غصه
که نمیتونه...بره مدرسه
*****************
یادش به خیر. دیشب که فهمیدم شنبه روز اول مدرسه هاست. دلم یه جوری گرفت.
یاد هوای مهر
کیف و کفش نو.
یادتونه رادیو صبح اول صبح میخوند:
همشاگردی سلام
همشاگردی سلام
آغاز سال نو با شادی و سرور...و
یا فریاد آقای آتش افروز که میگفت:
سلام، صبح به خیر ( لطفا کشدار بخونید)
***************
یادش به خیر

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۵

خاک ، آب ؛ آتش ؛ باد



تا حالا شب روی شن های سرد صحرا دراز کشیدی؟
طوری که تو شنها فرو بری و چشم بدوزی به آسمونی که انگاری چسبیده به سینت و ستاره هاشو بشمری.
تا حالا شده کنار دریا بشینی و به موجهاش خیره بشی؟
صدای برخورد موج با دل سنگ را شنیدی؟ صدای بوسه دریا از لب ساحل؟
تا حالا گوش ماهی جمع کردی؟
دیدی چه طرحهایی دارن! چه رنگهایی!
قلعه شنی درست کردی؟ تماس ماسه خیس با سر انگشتات یادته؟
تا حالا شده وقتی باد میاد و میپیچه توی موهات دلت یخواد دستاتو باز کنی و ادای پرواز در بیاری؟
چشماتو ببندی و فکر کنی همین الان باد از رو زمین بلندت میکنه!
تا حالا آتیش درست کردی؟
صدای سو ختن چوبها ، بوی دود، ...دنیایی داره!
به رقص شعله ها نگاه کردی؟
تا حالا ماه صدات کرده تا بشینین با هم درد و دل کنین؟
نا حالاتو دل کوه فریاد کشیدی؟
تا حالا شده دلت هوس بوی پاییز بکنه؟
با یه بارون ریز و گردی که بخوره تو صورتت و تا به خودت بجنبی خیس آب شده باشی؟
یا شده برف دلت بخواد؟
...
کاش شده باشه؟
کاش دیده باشی؟
کاش بدونی بوی کاج...بوی چمن بارون خورده...بوی خاک خیس... روح آدم را تا کجاها که با خودش نمیبره!!!!

یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۵

موج سواری


خیلی قرو قاطیم. خوبم و در عین حال آشفته ام. میخواهم بنویسم.اما جملات و کلمه ها گویی فرار میکنند. حسی که به دنبا لش هستم
بازیگوشی میکند و یک جا بند نمیشود. مرا به دنبال خودش این طرف و آن طرف میکشد. گاهی حس میکنم سرشار از انرژیم و روز بعد خوابی آنچنانی مرا میگیرد گویی سالهاست نخوابیده ام.حس عجیبی است دوستش دارم. . هر چند گاهی آزار دهنده میشود.مثل موج سواریم که موجها او را هدایت میکنند و او اختیاری ندارد. هراسناک و جذاب.
به قول سهراب سپهری:
میترسم ، از لحظه بعد ، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵

برای تو

********
پ.ن: نویسنده این جمله گمنام است. انتخاب موسیقی و تصویر از من است

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۵

تشکر نامه

نامه به سر روری سرزمین آفتاب ،.
با عرض سلام خدمت جناب آقای روری
غرض از نوشتن این نامه ابراز تشکری بود بابت لذتی که از سفر پنج روزه ام در لندن برده ام.
میدانید من از قدیم کشور انگلستان را دوست داشتم. کشوری با هوای ابری و قلعه ها ی سنگی. آن چیزهایی که در فیلمها و کتابها دیده و خوانده بودم.
آن مردم دقیق و منظم با آن لهجه غلیط که گویی هیچ چیز نمیتواند اصالتش را از بین ببرد.
...
همیشه دوست داشتم انگلیس و به خصوص لندن را ببینم.ببینم آیا آنچه در نوشته ها و عکسها هست آیا در واقعیت هم وجود دارد؟!
و هفته پیش رفتم و دیدم.
هرچند من لندن را در هوایی کاملا آفتابی دیدم اما بسیاری چیزها همانطور بود که من انتظارش را داشتم.
جناب سر،
من از هوای تمییز لندن ، از شهر تمییز لندن ، و از مردم مودب لندن بسیار لذت بردم.
از اینکه هر کدامشان در هر شرایطی به انسان کمک میکنند تا راهش را پیدا کند.میدانید من در لندن حس کسی را داشتم که مهمان یک صاحب خانه بسیار منظم است که حواسش به هم چیز هست.
من در این پنچ روز لندن تاریخی را دیدم. و از از خانه ها و بناهای قدیمی با آن گلدانهای پر از گل. از کلیساهای قدیمی با درهایی که به روی همه باز بود.از تک تک انچه که در این سالها در حفظ و بازسازی و نگهداریشان کوشش شده ،لذت یردم.
ازدیدن اسب سوارانی که داخل خیابانها به راحتی حرکت میکردند و چراغ راهنمایی خاص خودشان را داشتند بسیار تعجب کردم.
از پرندگان و سنجابهایی که ازمن فرار نمیکردند نیز.
....
جناب روری ، من دوست ندارم لندن را با هیچ جایی مقایسه کنم.
لندن را با خودش مقایسه میکنم و میگویم که دوستش دارم.به عنوان شهری که پنج روز پذیرای من بود و زیبا بود.
جناب روری از شما به عنوان یک شهروند انگلیسی متشکرم که لحظات زیبایی را در لندن به من بخشیدید.
آورا

چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۵

رانندگی با اعمال شاقه

موقعیت:
من ؛ تهران ، روزهای اول ، رانندگی
مکالمه خودم با خودم
-خوب ! آورا خانم ..این اولی گازه ، دومی ترمزه و آخریشم کلاچه...
دنده 1 و 3 به سمت بالا و 2و 4 به سمت پایین.
بادت نره ها. اینچا باید خودت دنده عوض کنی
(چند روزه یعد وسط اتوبان همت التماسهای موتور ماشین یادم میندازه که ماشین هنوز تو دنده 2 داره یا 100 تا سرعت میره)

من ، دبی ؛ روزهای اول برگشت بعد از 40 روز ،رانندگی
- پای چپم را با قدرت تمام روی ترمز ماشین اتوماتم فشار میدم و با خودم دارم فکر میکنم که چرا دندش جا نمیره!!!!
***************

(حالا خوبه انگلیس زندگی نمیکنم وگرنه هر وقت میومدم ایران لابد میشستم جای کمک راننده و دنبال فرمون میگشتم)

سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵

نوش جان

سلام.
این تصویر بالا از خوراکی های دربند است. که البته برای هر چه بیشتر ترش شدنش از هیچ کاری فرو گذار نکردند. روی این ها جوهر لیمو زده بودند.
خوب!
من برگشتم دبی. و در حال حاضر پشت کیبردی هستم که روش حروف فارسی تداره و من دارم از حفظ تایپ میکنم.
حرف زباد دارم اما با این وضعیت فعلا نطقم کور شده !!!
*****
(دنیس مورزیلی)